0

نقد فیلم Bliss

نقد فیلم Bliss

liss محصول سال 2021 مایک کاهیل در آمریکا است. در این فیلم اوون ویلسون و سلما هایک بازی می کنند. در این مقاله به بررسی این فیلم پرداخته ایم.

مایک کیهیل در دانشگاه اقتصاد در رشته اقتصاد تحصیل کرده و در زمینه فیلم سازی کار کرده است. او به تدریج در سینما کار کرد ، تا جایی که در فیلم های خود موقعیت های مختلفی را برای کارگردانی ، نویسندگی ، تهیه کنندگی و تدوین به عهده گرفت. وی از سال 2004 در شش فیلم حضور داشته و چهار فیلم را کارگردانی کرده است. از دیگر فیلم های موفق وی می توان به زمین دیگری اشاره کرد که جوایز زیادی از جمله جایزه بزرگ هیئت داوران جشنواره 2011 ساندنس را از آن خود کرد.

زمین دیگر نیز در imdb میانگین 7 رای از 9،500 رای را کسب کرد. liss آخرین فیلم کیهیل است که به نویسندگی و کارگردانی liss ساخته شده است. سعادت برای مخاطبان چندان جذاب نبود. در سایت imdb از بین حدود 11000 رأی ، نمره متوسط ​​ضعیف 3.5 را کسب کرده است. در خلاصه داستان این فیلم آمده است: گرگ کارمندی است که در تصادفی که منجر به مرگ رئیسش می شود اخراج و کشته می شود. هنگام فرار با زنی مرموز روبرو می شود که وقایع بعدی فیلم را تعیین می کند.

جهان موازی

جهان موازی

استفاده از ایده جهان موازی و شبیه سازی جهانی مانند این واقعاً هیجان انگیز است. اما متأسفانه این یک ایده باقی مانده و به یک داستان منسجم تبدیل نشده است. ایزابل دانشمندی است که وقتی ناسپاسی مردم نسبت به دنیا و پیشرفت های آن را می بیند ، جهانی موازی و شبیه سازی شده ایجاد می کند تا به بشر نشان دهد جهان بدون این پیشرفت ها چگونه است. داستان دو خط فیلم توجه مخاطب را به خود جلب می کند اما متأسفانه وقتی وارد داستان کلی فیلم می شویم ناامید می شویم. زیرا سردرگمی نویسنده بسیار واضح خواهد بود و نویسنده در بیان روشن هدف خود به روشی جذاب مشکل خواهد داشت.

در ابتدای فیلم ، کارگردان و نویسنده هدف خود را به خوبی پیش می برند. شرکتی که همه افراد یک کار معمولی انجام می دهند و حتی همه آنها جواب یکسان و اعصاب خرد کن را به مشتری می دهند. گرگ در چنین دنیای خسته کننده ای گرفتار شده است. حتی در این دنیا کارگردان بر رنگ های تیره و مرده تسلط دارد و با کاهش تضاد رنگ ها ، کل فضا را به یک فضای مرده و افسرده تبدیل کرده است. این از دنیای شبیه سازی شده توسط ایزابل است. در مقابل ، دنیای واقعی جهانی پر جنب و جوش با رنگ های شاد و زنده است که تابش آفتاب شادی و خوشبختی در محیط است. کارگردان با این تاکتیک سعی در تفکیک این دو جهان داشته و در کار خود موفق بوده است.

جنبه بصری فیلم

اما برخلاف جنبه بصری فیلم ، داستان بسیار مبهم است و مخاطب را دلسرد می کند. در دنیای شبیه سازی شده ، گرگ تازه طلاق گرفته و دارای یک پسر و یک دختر است. گرگ و دخترش به تدریج از لحاظ عاطفی بسیار نزدیک می شوند و همان دختر به طور مبهم به دنیای واقعی (دنیایی که فکر می کنیم واقعی است) راه پیدا می کند و ملاقات او با گرگ اوضاع را مختل می کند. نکته دیگر این که گرگ در دنیای شبیه سازی شده یک پسر نیز دارد که در طول فیلم فقط در یک مکان از او استفاده می شود. هیچ دلیلی برای خلق شخصیت فقط برای گره گشایی از صحنه وجود ندارد و آرزو می کند که نقش این شخصیت در فیلم یا افزایش یابد یا کلا از فیلم حذف شود.

کارگردان با طرح این موضوع می خواست تعریفی از خوشبختی ارائه دهد اما این مسئله را به خوبی بیان نکرد. در پایان فیلم ، ایزابل (سلما هایک) مجبور می شود تنها و بدون گرگ به دنیای واقعی برگردد و گرگ را در دنیای شبیه سازی شده رها کند. اکنون ، گرگ در دنیایی پر از جنایت و تاریکی زندگی می کند و او باید انتخاب کند که بقیه عمر خود را چگونه سپری کند. گرگ ، تنها مانده ، تصمیم می گیرد سعادت را برای خود به ارمغان بیاورد و تمام عشق خود را وقف دخترش می کند.

دنیای پر زرق و برق

این پایان نشان می دهد که ممکن است در دنیای پر زرق و برق باشیم اما احساس آرامش نکنیم. مانند گرگ ، که در دنیایی که فکر می کنیم واقعی است ، دائما به دنبال پاسخ پرسش های خود است و پاسخ های زیادی نمی یابد و این باعث ناراحتی او می شود. اما در دنیای تاریک شبیه سازی شده ، گرگ با دخترش رابطه عاطفی برقرار می کند و احساس بسیار خوشبختی می کند. و این نشان می دهد که شاید برای گرگ ، این دنیای شبیه سازی دنیای واقعی باشد زیرا او در این دنیا خوشحال است.

اما همانطور که گفته شد ، کارگردان تلاش زیادی نکرده است تا این موضوع را به روشی جالب و جذاب بیان کند. به همین دلیل است که ممکن است معنای فیلم برای بسیاری از مخاطبان مبهم باشد ، در صورتی که با ایجاد شخصیت پردازی های قوی تر ، می توان آن را بهتر و جذاب تر بیان کرد.

نقش اصلی فیلم

همانطور که انتظار می رفت نقش اصلی فیلم را سلما هایک (در نقش ایزابل) و اوون ویلسون (در نقش گرگ) بازی می کنند که هر دو عملکرد خوبی داشته اند. ویلسون در نقش یک انسان در بین دو موقعیت گیر افتاده و گیج شده و مخاطب را به دنبال خود می کشد بسیار خوب عمل می کند. سلما هایک نیز در نقش زنی بسیار قدرتمند ظاهر شده است که در ابتدا عجیب است و کم کم این رمز و راز را توجیه می کند و مخاطب را کنجکاو می کند تا بفهمد چه خبر است.

به طور کلی می توان گفت مهمترین عاملی که مخاطب را تا پایان فیلم نگه می دارد بازیهای خوشایند این دو بازیگر است. در پایان باید گفت که liss ایده خوبی دارد که به خوبی پرداخت نمی شود. اگر شخصیت ها قویتر بودند و داستان فیلم منسجم تر بود ، این فیلم می توانست بسیار موفق باشد. در هر صورت ، این فیلم به دلیل ایده خوبی که دارد ارزش دیدن دارد.

نظرات کاربران

دیدگاه ها پس از بررسی منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × 2 =