0

نقد فیلم Sputnik – اسپوتنیک

نقد فیلم Sputnik

اسپوتنیک ، کلون جذاب و هویت بیگانه ریدلی اسکات ، ممکن است به طور رضایت بخشی پایان یابد ، اما به دلیل آغاز و میانه قابل تأمل ، باید آن را دید.

از لحظه بیرون آمدن Chestbuster از سینه کین (جان هرت) در هاله ای از خون ، روده و احشای بدن ، با فریادی تیز که اندام تمام موجودات زنده و کشف نشده در سراسر جهان را لرزاند ، “منجر” شود عالم اموات. معلوم شد که همه فیلم های بعدی نتوانسته اند زنجیره اتصال خود را با آن بشکنند و هر چقدر هم تلاش کردند ، نمی توانند از سایه پایان تایتانیک آن فرار کنند.

“بیگانه” مانند قلب تپنده غول پیکر است که خون سیاه خود را از اکوسیستم کهکشانی پمپاژ می کند و با پرستش متعصب خود به موقعیت خدای اسطوره ای باستان صعود می کند. كتاب مقدس نكرونوميك كه آيات آن با خون اسيدي نوشته شده و ورق هاي تشكيل دهنده آن از پوست انسان و فرزندان نسل هاي جديد ساخته شده در حالي كه تصاوير شرورانه آن در ناخودآگاه جمعي آنها حك شده و جهان آنها از تأثير جهان متزلزل مي شود. همانطور که تقریباً همه فیلم های اسلاچر به نوعی مدیون «روانی» هستند ، تلاش برای یافتن فیلم هیولایی که با «بیگانه» مقایسه نشده باشد تقریباً بی فایده است.

فیلم ترسناک 2020

در واقع ، اسپوتنیک دومین فیلم ترسناک سال 2020 است ، پس از زیر آب ، که به وضوح از مدرسه “بیگانه” الهام گرفته است. هنگام برخورد با چنین فیلم ساده ای که از بدو تولد ارگانیسم کامل بوده است ، چالش فیلم های بعدی این است که چگونه آنها می توانند از تخریب آن به نسخه دوم از جنس اصلی جلوگیری کنند و چگونه ، با رعایت فرمول قدرتمند از جنس اصلی ، آن را تازه نگه دارید هر کاری که “زیر آب” با جایگزینی خلا of فضای خارج از کشور با فشار خرد کننده در عمیق ترین نقطه اقیانوس انجام نمی دهد ، اسپوتنیک موقتاً به این کار افتخار می کند. “اسپوتنیک” موفق می شود دری را به بعد شیطانی محل ریدلی اسکات باز کند و روح وحشتناک او را به بدن خود احضار کند ،

اما متأسفانه کلمه کلیدی در اینجا “موفق” نیست بلکه “موقتی” است. دستیابی به اولین تجربه کارگردانی ایگور آبرامنکو با تبدیل شدن به یک کلون تکان دهنده «بیگانه» دیری نمی پاید و او در نهایت خود را کاملاً از دست می دهد ، اما این دستاورد نشان می دهد که در همان دوره بی ثباتی که تحمل کرده است. این یک فیلم دارد که درک خالق آن از منبع الهام ظاهری نیست و محدود به تکرار جذابیتهای فوری آن نیست. در عوض ، این یک فیلمساز را نشان می دهد که راز واقعی شوک و دوام منبع الهام خود را می داند و تمام تلاش خود را برای بازخوانی آن در فیلم خود کرده است.

وحشت نمادین

نتیجه فیلمی است که وقتی ایده و روایت دست به دست هم می دهد ، به همان وحشت نمادین فلج کننده ای که امضای “بیگانه” است نزدیک می شود و وقتی عملکرد کم می شود ، ایده ملموسی برای تسخیر ذهن ما وجود دارد ؛ «اسپوتنیک» از آن دست فیلم هایی است که آنقدر به موفقیت نزدیک است که شکست نهایی آن در ابتدا تعجب آور است و سپس قابل تأسف است.

داستان در سال 1983 ، در گرمترین دوره جنگ سرد اتفاق می افتد و حول یک زن به نام تاتیانا یوریونا ، یک پزشک جوان مشتاق و پر خطر است. صفاتی که تازه شروع به کار کرده اند. تمایل وی برای عبور از خط قرمز اخلاق پزشکی باعث شده است تا وی مورد بازجویی و تحقیق درباره کار خود قرار گیرد که در نهایت منجر به لغو مجوز پزشکی وی خواهد شد.

پرونده جنجالی تاتیانا توجه سرهنگ ارتش به نام سمیرودوف را به خود جلب می کند. او قصد دارد از تاتیانا برای تحقیق در مورد یک پرونده فوق العاده مخفی دولتی استفاده کند. تاتیانا با پیشنهاد سرهنگ ارتش موافقت می کند و منجر به افتتاح یک مرکز تحقیقاتی خارج از روسیه می شود

حادثه‌ی فضایی

حادثه فضایی

این پرونده در مورد فضانوردی به نام کنستانتین سرگیویچ ، تنها بازمانده از یک حادثه فضایی است. حادثه ای که ظاهراً در بازگشت او به زمین و با یک مهمان ناخوانده ناخوانده که خود را قاچاق کرده و به زمین منتقل کرده است ، ناخواسته پایان یافت. مسئله این است که این موجود بیگانه در داخل بدن کنستانتین زندگی می کند. کنستانتین ، بدون اینکه بداند چرا به زندان افتاده است ، بدون به یادآوردن اتفاقی که برای او و همکارش در فضا افتاده است ،

بدون دانستن وجود هیولای چند وجهی فرازمینی در شکمش ، روزها و شب های خود را می گذراند ، حقیقت در وحشت یک چسبناک موجود بیگانه ای از بدنش بیرون می آید و دندان های تیز خود را در جستجوی تغذیه نیمه شب خود می فشرد. مأموریت تاتیانا روشن است: او باید راهی پیدا کند تا با مطالعه وضعیت کنستانتین ، او و وحش را با خیال راحت از هم جدا کند و سوالی که تاتیانا در دفترچه یادداشت خود می نویسد خلاصه این چالش را در سه کلمه بیان می کند: “آیا این یک انگلی است یا یک همزیستی؟” . آیا تاتیانا باید بفهمد که در برخورد با این حیوان ، با انگلی درگیر است که از میزبان انسانی خود به روشی “بیگانه شکلی” سو abاستفاده می کند ، یا با همزیستی که بقای آن به بقای میزبان انسانی آن بستگی دارد؟

بیگانه

اگرچه تقریباً هیچ یک از کلیشه های “بیگانه” از اسپوتنیک فرار نکرده اند ، اما اینقدر یا حتی بیشتر مدیون Arrival ، فیلم علمی تخیلی دنی ویلنوو است. در واقع ، جنبه “ورود” گونه “Sputnik” بسیار جنبه دارتر و حیاتی تر از جنبه “بیگانه” گونه های آن است. کنایه از داستان این است که دقیقاً قسمتهای غیر “بیگانه” فیلم است که آن را به کلون بهتر “بیگانه” تبدیل می کند. به عبارت دیگر ، هرچه فیلم از “بیگانه” دورتر باشد ، هرچه بیشتر به آن نزدیک شود.

درست مثل شخصیت ایمی آدامز از فیلم “رسیدن” که وقت زیادی را صرف خیره شدن به هپتاپودهای پشت شیشه می کند تا بفهمد مکانیسم آنها چیست و با آنها ارتباط برقرار می کند ، تاتیانا نیز در وضعیت مشابهی قرار دارد. همانطور که بشر با افشای شر درونی و درگیری های ایدئولوژیک و سیاسی خود به وحشت موجودات بیگانه پاسخ می دهد ،

تاتیانا و سمیرودوف نیز در مورد موضوعی مشابه اختلاف نظر دارند و همانطور که “رسیدن” به گذشته کاراکتر مربوط می شود. با یک چرخش ، فلاش بک های اسپوتنیک در نهایت با یک نتیجه شگفت آور مشابه روبرو می شوند. بنابراین ، اسپوتنیک در مورد پنهان کاری با یک شکارچی بیگانه در راهروهای یک سازمان از راه دور نیست ، بلکه غرق وحشت نفس گیر هیولا و سپس هیولایی است که در انسان بیدار می شود.

فیلمِ ریدلی

زیر آب

برخلاف “زیر آب” در اوایل سال جاری ، که عجله اش با ریتم آرام ، نگاه دقیق و داستان سرایی آرامش بخش ریدلی اسکات در تضاد بود ، نیمه اول زمزمه و شخصیت پردازی اسپوتنیک منبع قدرت آن را دنبال می کند. همانطور که “بیگانه” سعی می کند زنومورف را به عنوان یک معمای رمزآلود ترسناک حل کند که در آن شخصیت ها به تدریج به ماهیت واقعی و توانایی های خود به عنوان یک ارگانیسم کامل پی می برند ، اسپوتنیک آگاهانه رفتار مشابه هیولا را دارد؛ نتیجه یک جو غبارآلود و خفه کننده جهل است.

سکانس آزمایشگاهی فیشگر در فیلم “Alien” (دم آن را به حلق قربانی محکم می کند و خون اسیدی آن کف فضاپیما را سوراخ می کند) به دلیل هیولا ، نه به دلیل شوک های ناگهانی ، بلکه به دلیل شوک های ناگهانی به یکی از سکانس های برتر در تاریخ وحشت بادی هار تبدیل شده است. . برای تدفین تدریجی ذهن تماشاگر استفاده می شود. برخلاف زیر آب ، اسپوتنیک با جهش های نابجا و شدید خود هیولاهای کیهانی خود را به سطح روح های شیطانی خانه های ارواح تنزل نمی دهد. وحشت کیهانی مربوط به جو نفس گیری است که مانند یک بلوک سیمانی به قفسه سینه فرد فشار می آورد.

درباره وحشتی که به همان شکوه و جلوه ای چند وجهی است ، که شما چاره ای ندارید جز اینکه در برابر عظمت آن زانو بزنید و آن را بپرستید. این در مورد اصطکاک بین نیروهای مخالف است که نیاز به بستن چشم بر ترس و اشتیاق غیرقابل توقف برای خیره شدن دارند. این در مورد رقص همزمان ، حیرت و گیجی است. اسپوتنیک در ترسیم هیولای خود از این اصل پیروی می کند.

نقش هیولا

تصمیم فیلمساز برای به تصویر کشیدن هیولا در حالی که از دید دوربین های آزمایشگاهی از دهان کنستانتین خارج می شود ، این یک فیلم مستند است. طراحی حیوان به خودی خود بیش از نسخه تکامل یافته “بیگانه” زنومورف ، یادآور نسخه های اولیه آن از Prometheus است. طبیعت بی رنگ و دوزیست آن ، که ترکیبی از یک کوسه لجباز و یک کوسه ژلاتینی دم دراز با بازوهای بلند و یک دم بلند است ، شاید بیش از حد به زنومورف اعتماد کرده باشد تا بیش از حد به یادماندنی شود ، اما ویژگی اصلی طراحی لاوکرفت است monsters: طراحی در قلمرو بین جامد و مایع واقع شده است.

یعنی به همان اندازه که از نظر جسمی قابل تصور و توضیح است ، آنقدر انتزاعی هم هست که در برابر تعریف مقاومت می کند و از نوک انگشتان تماشاگر می لغزد. وحشت واقعی این حیوان اما از معنای استعاری آن ناشی می شود. ماهیت اسپوتنیک ممکن است از یک منبع فرازمینی ناشناخته ناشی شود ، اما درست مانند بهترین هیولاهای تاریخ سینما ، این مورد نیز در اعماق ترسهای آشنا و تقریباً ترسناک ما ریشه دارد.

اسپوتنیک

فیلم اسپوتنیک

اسپوتنیک از حیوان خود به عنوان وسیله نقلیه برای صحبت در مورد مشکلات تاریخی و واقعیت های سیاسی زندگی در اتحاد جماهیر شوروی استفاده می کند. در ابتدا به نظر می رسد سرهنگ یکی از باهوش ترین و مهربانترین افراد در تاریخ ارتش شوروی است. لبخند پدرانه بر روی صورت او برای کاهش هوشیاری کافی است.

اما تاتیانا حق دارد به او اعتماد نكند. به عبارت دیگر ، اسپوتنیک به زودی به همان حقیقت باستانی ، اجتناب ناپذیر و تغییر ناپذیر قصه های هیولا می رسد: شر واقعی نه از بیرون ، بلکه از درون خود شخص ناشی می شود. تاتیانا فکر می کرد که برخورد با یک موجود بیگانه بدترین چیزی است که او تا به حال دیده است و وحشتناک ترین چیزی است که تا به حال دیده است تا آخرین روز زندگی خود باقی خواهد ماند. در عین حال ، او منطقی تر است و او سرهنگ مجهز به وطن پرستی کور ، اشتیاق به جنگ ، اطاعت متعصبانه و خلاصه همه خصوصیاتی که باعث می شود شخصی مانند او در یک سیستم دیکتاتوری به عنوان نمادی از شر دولت های توتالیتر قیام کند تا پایه های متزلزل خود را پنهان کند و از آنها دفاع کند پایه های متزلزل

تصمیمات خودخواهانه

این فیلم هیولای درون کنستانتین میلولد را با تصمیمات خودخواهانه و بیرحمانه ای که مردم به نام جاه طلبی و قلعه های باشکوهی که آرزو دارند بر روی بدن قربانیان خود بنا کنند ، مرتبط می کند. یکی از کسانی که اخلاق را به جاه طلبی خود فروخت خود کنستانتین است. به عنوان یک پدر تنها ، هنگامی که مجبور است یکی از مراقبت از کودک خردسال خود را انتخاب کند یا آرزوی کودکی خود را برای فضانورد شدن دنبال کند ، ترجیح می دهد فرزند خود را در یتیم خانه رها کند و رویای کودکی خود را برآورده کند ، و اکنون ، به یک معنا ، حال او زندگی درماندگی ، او این را مجازاتی الهی برای خودخواهی و بی اخلاقی خود می داند.

اما حتی خود کنستانتین نیز قربانی فرهنگ اطراف شد. فرهنگی که در آن بزرگ شد ، وطن پرستی و از خودگذشتگی را بدون در نظر گرفتن عوارض جانبی ، تشویق می کند. از طرف دیگر ، تاتیانا با شخصیت “آمی” ایمی آدامز با تمام شباهت هایش در تضاد است. اگر امی آدامز از آن ارتش هایی است که اولین واکنش او در برابر چیزی ناآشنا اشاره به گلوله تفنگ ها و موشک هایش به سمت آن بود ، باید ، به عنوان تنها زبان شناس ، اهمیت یادگیری زبان را در درک دنیای ذهنی دیگران و بیگانگی ثابت کند. در حال حاضر ، تاتیانا چگونه یک زن منطقی نترس ، مستقل و غیر متعارف که در یک کشور کاملاً سنتی ، مردسالار و سخت کار می کند ، باید در جو منطق خصمانه ، انعطاف پذیری و از خودگذشتگی زنده بماند.

آرمان های زیبا

اسپوتنیک وحشت ، جنایت ، خون ، بی اخلاقی ، کثافت و ناپاکی است که به تبلیغات میهن پرستی ، قهرمانی و آرمان های زیبا اما کاذب دامن می زند که از لاشه پوسیده و گمشده اخلاق تغذیه می کند. مأموریت فضایی شوروی شکست خورد. یک فضانورد به طرز وحشیانه ای کشته شد و دیگری با هیولایی انسان خوار که در شکم خود فرو رفته بود ، به زمین بازگشت.

ایده‌ی هیولایی

همچنین ، ایده تغذیه یک هیولا نه از گوشت مردگان و حیوانات ، بلکه از ترس از انسان های زنده استعاره ای ایده آل برای توصیف نحوه کار دولت های توتالیتر است. دولتهایی که بقای آنها منوط به رعایت اطاعت مردمشان از طریق ارعاب و تهدید است. بنابراین ارتش نمی خواهد هیولایی را که جهان را نابود می کند از مردم دور نگه دارد ،

بلکه سعی می کند حقیقتی را که خود را نابود می کند از چشم و گوش مردم دور نگه دارد و برای این کار آماده است به آرامی تقسیم کند دنیا را تکه تکه می کند. فک های او را رها کنید آنها به جای پذیرش روح فاسد و ایدئولوژی شکست خورده خود ، مایل به فدا کردن جهان هستند تا از فروپاشی اجتناب ناپذیر آن جلوگیری کنند. ماهیت حیوان بیگانه به عنوان یک زندگی مشترک تصادفی نیست.

اگر این حیوان به عنوان انگلی تعریف می شد ، میزبانی که در اختیار داشت ، جسمی پاک و بی گناه است که توسط موجود خارجی فاسد تجاوز می شود. اما اکنون همزیستی مسالمت آمیز قهرمان شوروی و بیگانه فضایی ، آنها را به عنوان دو روی یک سکه معرفی می کند. آنها یک موجود واحد تشکیل می دهند.

کشفیات تاتیانا

یکی از کشفیات تاتیانا این است که آنها دو جسم جداگانه با یک ذهن هستند. آنها به گونه ای در یکدیگر ذوب شده اند که مرگ یکی از آنها به معنای مرگ هر دو است؛ وقتی حیوان شب بدن کنستانتین را برای غذا ترک می کند ، به این معنی نیست که کنستانتین نقشی در قتل ها ندارد ، اما در واقع این جانور تحت کنترل ذهن کنستانتین به مهمانی شبانه او می رود. ناخودآگاه ، کنستانتین مستقیماً در ذبح حیوان نقش دارد.

کنستانتین طعم ترس را که از کاسه جمجمه قربانیان حیوانات زیر زبانش برخاسته است ، احساس می کند. اگر کنستانتین یک قهرمان جذاب و قابل تحسین است که باعث تشویق یک ملت می شود و غرور یک ملت را از بین می برد ، یک جانور بیگانه جنبه ای پنهان برای او دارد که قدرت و انرژی لازم را برای تحقق جاه طلبی های کشورش از طریق جشن های وحشتناک فراهم می کند . طبیعت انسانی کنستانتین به حدی توسط هیولاها آلوده شده است که تشخیص یکی از دیگری غیرممکن است. تاتیانا برای انجام آنچه معمول دولت های توتالیتر است استخدام شده است: جدا کردن دستاورد ملی از جنایتی که امکان آن را فراهم کرده است. هانا آرنت می گوید: “قبل از آنکه رهبران بزرگ قدرت را به دست بیاورند تا واقعیت را با دروغ های خود سازگار کنند ،

تبلیغات آنها به دلیل نفرت شدید از حقیقت شناخته می شود.” زیرا از نظر آنها ، حقیقت کاملاً به قدرت شخصی بستگی دارد که می تواند آن را جعل کند. “حقیقت یک حیوان قاتل است ، اما با عبور از دستگاه دستکاری شوروی به یک قهرمان مغرور تبدیل شده است.

هیولای شرورِ بی‌مغز

هیولای شرور بی مغز

این فیلم کنستانتین و جانور درون او را به عنوان یک هیولای شرور بی فکر به تصویر نمی کشد که باید در اسرع وقت نابود شود. آنها هیولاهای سرگردان و تراژیک فرانکشتاین هستند که از جاه طلبی های خودخواهانه دولت به وجود آمده اند. هیولای فرانکشتاین که سرانجام در آخرین صحنه فیلم علیه سازندگانش قیام می کند و از قدرت کشنده ای که به او می دادند برای پاره پاره کردن آنها استفاده می کند. اگرچه تاتیانا تمام تلاش خود را برای نجات کنستانتین انجام می دهد ، اما آب تمام شده است.

او آنقدر آلوده است ، این غده سرطانی پیشرفته چنان با اندام های او آمیخته است که لاعلاج است. دولت امیدوار است که بتواند قهرمان را جدا از وحشتی که در پی دارد ، در آغوش خود نگه دارد و جلوی دوربین رسانه ژست بگیرد اما آنها جدایی ناپذیر هستند. در پایان ، تنها راه نجات کنستانتین مردن است. دستاوردی که با خون آبیاری می شود ، شایسته پایداری نیست. در نتیجه ، اسپوتنیک به عنوان یک وحشت کیهانی ، انگشت اتهام را متوجه موجودات فرازمینی ناشناخته به عنوان منبع ترس انسان نمی کند ، بلکه خود انسان ها را بعنوان حیوانات وحشتناکی که منشا ترس از موجودات فرازمینی هستند ، نشان می دهد.

موجودات کوچک و درمانده

اسپوتنیک برخلاف فیلم های عکاسی معمولی “بیگانه” که انسان ها را موجوداتی کوچک و درمانده نشان می دهند که قربانی شر کیهانی غیر قابل هضم می شوند ، می گوید انسان ها مجبور نیستند به دنبال آن شرهای جاودانه بروند. جلوی آینه بایستید. ما آنقدر درباره وحشت غیرقابل تصور موجودات بین ستاره ای خیال پردازی کرده ایم که ممکن است فراموش کنیم که خود ما قادر به تبدیل شدن به بیگانه های بیگانه ای هستیم که تمدن های بیگانه باید از رویارویی با آنها بر حذر داشته باشند.

اما حیف است که فیلم با اقدام سوم خود ناگهان عنان را از دست بدهد. بعد از دو سوم اول داستان مرموز ، تأمل برانگیز و شخصیت محور ، صحنه سوم به عملکرد کلیشه های عجولانه اختصاص دارد که با هر آنچه قبلاً دیده ایم مغایرت دارد ؛ گویی شاهد نتیجه چسبیدن دو فیلم کاملاً متفاوت به هم هستیم. برخلاف دو سوم ابتدایی فیلم ، که همه چیز در خدمت ارائه مضامین داستانی آن است ، به نظر می رسد که عمل سومین اقدام صرفاً بر اساس “خوب ، بالاخره ما باید اکشن داشته باشیم!” منطق.

سکانس عکاسی

این فیلم به تدریج به یک سلسله تعقیب و گریز و سکانس های عکاسی تغییر می یابد که جلوه های صوتی ناجور و چهره های وحشت آور را جایگزین خلاقیت و غافلگیری می کند. انگیزه فیلم از انجام کاری که به نفع داستان است به ارائه آنچه بیننده دوست دارد (رویارویی هیولاها و سربازان در طوفان گلوله ها و حمام های خون) تغییر می کند. بنابراین فیلمی که با تمرکز ، نظم و ظرافت شگفت آور آغاز و ادامه یافت ، به شلختگی مورد انتظار منجر می شود.

شاید اگر فینال اکشن فیلم دارای رقص بهتر یا بودجه بیشتری بود ، حداقل به خاطر از دست دادن یک چیز چیز دیگری به دست می آوردیم ، اما این پایان نه تنها بیننده را از وحشت اگزیستانسیالیستی و سیاسی سیاست زیرپوستی اش منحرف می کند تا خشونت بی نظیر پوگارچه. این هالیوود است ، اما شامل هیچ اقدام هیولایی قابل توجهی نمی شود. در مقایسه ، “X Makina” همان عناصری را دارد که داستان خارجی سعی در نجات یک زندانی خاص از دست ستمگر خود دارد ، اما بر خلاف “X Makina” که به اقدام غیرضروری هالیوود سر نمی زند.

او درگیری های خود را با همان ریتم با اعتماد به نفس و روایت صبورانه از دقایق ابتدایی خود حل می کند ، Sputnik هویت و اولویت های مشخص شده در دو صحنه قبلی خود را زیر پا می گذارد ، در حالی که “فاقد همه جذابیت ها و جذابیت های عالی” است. او گم شده بود ، بدون شوک اولیه اش به پایان خود می رسید.

برچسب‌ها:,

نظرات کاربران

دیدگاه ها پس از بررسی منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

5 × دو =