0

نقد فیلم Nobody Knows I’m Here

فیلم Nobody Knows I’m Here

بار گذشته باید روزی بر زمین نهاده شود. هیچ کس نمی داند که من اینجا هستم ، تصویری از گذشته است. در ادامه با نگاهی به این فیلم همراه باشید.

دنیای عاشقانه اطراف شما همه چیز را در چنگال خود دارد. در چنین جهانی ، شکست و شکوفایی شخصی موضوع هزاران فیلم ، رمان و محتوای فرهنگی است. یادداشت (خورخه گارسیا) در Nobody Knows I’m Here نمایندگی از یک شکست عاشقانه است. عاشقانه بودن به معنای داشتن یک درام عاشقانه نیست. عناصر رمانتیک شامل عشق به عنوان یک ویژگی متمایز است که دارای خصوصیاتی است که نشان دهنده فردگرایی و تمرکز نیازهای فردی است. دنیای عاشقانه چنین جهانی است. بنابراین ، برای صحبت در مورد یک دنیای عاشقانه ، نیازی به مواجهه با یک فیلم عاشقانه نداریم.

دنیای رمانتیک برای دیدن همه مرزها و گسترش آن بسیار بزرگ است. باید به جمله اصلی برگردیم: وقتی درون چیزی هستیم ، احساس کردن یک چیز خارج از آن غیرممکن می شود. بنابراین ما نباید با آگاهی و پذیرش دنیای خارج ، حق ارزیابی آنچه ناشی از آن است را از خود سلب کنیم.

توجه! در ادامه داستان این فیلم فاش شده است.

یادداشت در اتاق های خانه های خالی پرسه می زند ، آهنگی می خواند و با برداشتن پارچه ای از خانه خارج می شود. او چهره ای بسیار چاق ، تنگی نفس دارد و بنابراین ، تمام حرکات او با نوعی مبارزه ذاتی همراه است. کوچکترین کار ، حتی ساده ترین کار ، نوعی تلاش مضاعف است. میمو در خانه ای با عمویش زندگی می کند. جایی که همه چیز از دنیای بسیار رمانتیک آن بریده شده است. هیچ تلفن هوشمندی ، تلویزیونی وجود ندارد. از این گذشته ، بودن در کنار گوسفندان ، دریاچه ها ، آبشارها و طبیعت و البته چیز دیگری نیز وجود دارد: رنج.

ایستادن ممو جلوی آبشار
ممو در خانه ای با عموی خود زندگی می‌کند. جایی که همه چیز از دنیای به‌شدت رمانتیک آن بیرون جدا‌ افتاده است

رنجی که زمینه ساز کل طرح داستان است ، نتیجه یک محرومیت است. محرومیت از آرزوهای کودکی. این نتیجه محرومیت Memo از خوانندگی است. چیزی که زندگی فعلی او را در تضاد قرار دهد (انزوا در برابر شهرت). در زمان نوجوانی ، میمو به صدای نوجوانی به اصطلاح خوش تیپ حمله کرد: آنجلو کازاس (گاستون پالز) ، مشهور مشهوری که کارش الهام بخشیدن ، ایجاد انگیزه و امید دادن به طرفدارانش است. او کتابی به نام مسیر من (Mi Camino) نوشته است و همه اینها را از جایی گرفته که صدای یادداشت را دزدیده است. شهرت ، که با یک عمل غیراخلاقی آغاز شد ، اکنون در نقش امیدوار کننده و الهام بخش ظاهر شده است: کنایه از جهان مشاهیر؟ شاید. اما مهمتر بهایی است که هر دو می پردازند.

سرانجام ، Memo که قادر به دیدن صدای خود در چهره شخص دیگری نبود ، به پشت صحنه می رود و به آنجلو حمله می کند. حمله ای که آنجلو را فلج می کند. این لحظه ای است که تصویر یک هیولای وحشی را از Memo ایجاد می کند. شخصیتی که نه تنها مجبور است صحنه را ترک کند ، بلکه روند زندگی عاشقانه را نیز مجبور می کند آن زندگی را با گوسفند ، قایق ، دریاچه و آبشار جایگزین کند و هر از گاهی به خانه های خالی برود تا قطعات را برای خودش بر دارد . لباسها را بدزديد. لباس برای رفتن به یک صحنه خیالی.

شهرتی که اساسش با عملی غیراخلاقی آغاز شده است، حالا در نقش امیددهنده و روحیه‌دهنده ظاهر شده است: یک کنایه به دنیای سلبریتی‌ها

تناقضات دراماتیک مبتنی بر اینکه فیلم قرار است با ما چه کند؟ ما می توانیم داستان و تمام کنایات آن را به شرایط جامعه با جزئیات بیشتری بررسی کنیم. ما می توانیم از عظمت تنهایی و رنج یادداشت قدردانی کنیم. ما می توانیم به شکوه و جلال ایستادن او در مقابل آبشار فکر کنیم و لحظه استفراغش را تحسین کنیم ، که قرار است دنیای مزخرف خارج را که خارج از آن طی سالها فاصله گرفته است ، از بین ببرد. ترکیبات دقیق ، فضاهای تاریک و سرد و نوسان مداوم او بین گذشته و رویای خواندن در فیلمنامه به عنوان یک نکته مثبت در خط داستانی فیلم ذکر شده است.

در این فرارها ، می توانیم به برشهای مناسب ، نورپردازی دلپذیر و عکسهای دو نفره موفق فیلم نیز برویم. علاوه بر این ، می توانیم به نقش حاشیه صوتی فیلم که در آن نقش مهمی ایفا می کند ، اشاره کنیم: جایی که فرد قرار است از “صدای ناشناخته” صدای خود در طول سالها رنج ببرد ، صدای عناصر طبیعت که او را احاطه کرده است با موفقیت تحت تأثیر قرار می گیرند.

نورپردازی دلپذیر

صحنه‌های دلپذیر

صحنه های ایستادن Memo در مقابل آبشار ، مانند چیزی گسترده تر و بزرگتر از همه اشکال رنج و شادی در مقابل او ، به آلمان تبدیل می شود که در لحظات خاصی از فیلم به آن نیاز داریم. لحظاتی که کل “ایده” فیلم را فشرده کرد ، احتمالاً به طور تصادفی.

این لحظه موفق در Nobody Knows I’m Here ، لحظه ایستادن در مقابل یک آبشار است ، جایی که مرزهای نوستالژی عاشقانه شخصیت به عنوان یک فرد ، در برابر حضور فراگیر طبیعت (آبشار) به عنوان چیزی بی حد و مرز ، چیزی خارج از ذهن ما و یادداشت و تمام عاشقانه های زندگی ما حضور او در برابر فردگرایی است که در ما ، در فیلم و در جهان تثبیت شده است. در مقیاس بزرگتر ، این لحظات تصادفی از فیلم پدیدار می شوند و شخصی می شوند. آنها از داستان و همه عناصر رمزگذاری شده توسط فیلمساز برجسته هستند که من (مخاطب) مجبور به رمزگشایی آنها هستیم (مانند هر کاری که در چند پاراگراف قبلی انجام دادیم) و در موقعیت بالاتری قرار می گیریم.

بنابراین به روشی دیگر ، تحلیل ساختارگرایی را می توان به نفع تجزیه و تحلیل مبتنی بر لذت شخصی کنار گذاشت ، اما هر فیلم ظرفیت آن سطح لذت را دارد و در Nobody Knows I’m Here این ظرفیت بسیار محدود است. فراتر از آن ، آنها چیزی نیستند که بتوان به راحتی دسته بندی و دسته بندی کرد و هم کار مخاطب و هم منتقد بیان تجربیات جمع شده آنها را دشوار می کند.

جایی که قرار است شحصیت از «نشنیده‌شدن» صدای‌اش در طی سال‌ها زجر بکشد، صدای عناصر طبیعتی که محاصره‌اش کرده‌ است به شکل موفقی تاثیر گذار می‌شوند

با بازگشت به تحلیل ساختارگرایانه مورد علاقه خود (!) ، ما می توانیم حتی فراتر برویم و پدر مامو را به عنصر سرمایه داری و بدی های آن ربط دهیم. شخصی که فرزند خود را با پول عوض کرده و از طریق آن اعتبار شخصی کسب کرده است. عنصر نفرت انگیزی که اکنون ، سال ها بعد ، هنوز هم با افتخار Memo را متهم می کند که او (Memo) او را نابود می کند.

این همان اتفاقی است که در یک نمایش تلویزیونی می افتد. از موقعیتی بالاتر ، آنجلو در مقابل دوربین از Memo عذرخواهی می کند ، اما Memo انتقام واقعی خود را هنگامی که دوربین خاموش است (قرائت او) انتقام می گیرد: هر اندازه ای آنجلو یک عنصر سرمایه دار است که منظور دوربین آن دوربین (دوربین Memo به معنای جایی خارج از آن است (دوربین موبایلی که نمی داند چگونه با آن کار کند و همان دوربین قرار است از او استفاده کند ، به عنوان یک عنصر مخرب). پا به صحنه انتقام) از این زاویه ، دوربین ، آنجلو و پدر Memo در سمت سرمایه دار و Memo و عموی او در طرف دیگر ایستاده اند. دایی که شرح نقاشی رنه مگریت را برای یادداشت می خواند و بدیهی است که زندگی کاملاً متفاوت از برادرش است.

علت منزوی شدن ممو

سوررئالیسم ماگریت شاید همان چیزی باشد که در عمو و دایی او جریان دارد. جایی که آنها از دنیای سرمایه داری منزوی شده اند. با این حال ، دنیای رمانتیک سینمایی داستان بسیار بزرگ است که چنین مراجعی فرصت کافی برای حضور در آن را ندارند.

سرمایه دار منزوی شده
هر اندازه آنجلو یک عنصر منتسب به سرمایه‌داری است که وجودش با دوربین معنا می‌شود، ممو در جایی بیرون از آن معنا می‌یاید

ما می توانیم به رمزگشایی از عناصر فیلم ادامه دهیم و تمام تلاش خود را برای نمایش طرح به گونه ای انجام دهیم که شخصیت Memo را دلسوز نکند. ما می توانیم به تمام ویژگی های پیوست شده به او فکر کنیم به گونه ای که تلاش فیلمنامه نویس برای ساختن چیزی دلسوزانه در پایین لیست ویژگی های شخصیتی Memo را توجیه کنیم. اما چقدر در این کار موفق خواهیم بود؟ آنچه من را از فیلم جدا می کند ، اتکای بیش از حد فیلمساز به توانایی خود در خرید ترحم مخاطب با نشان دادن شکل یک “زن چاق” است که هنوز خود را از چنگ خیالات هویت جنسی اش خلاص نکرده است.

بله ، در داستان ، این خیال در جایی به پایان می رسد که ممو با کت و شلوار روی صحنه ظاهر می شود ، آنجلو را مجبور به اعتراف می کند و در وسط یک برنامه تلویزیونی ، او پس از سالها با صدای خودش ظاهر می شود: با کت و شلوار و با اعتماد به نفس. نفس کشیدن صحنه موفقیت آمیز است. او نه تنها به فانتزی نوجوانی اش تسلط یافته است (مقایسه پوشیدن کت و شلوار با طرح لباس زنانه ساخته شده از پارچه) ، بلکه هنگامی که مردم او را نمی بینند به این موفقیت دست می یابد: کنایه از یک فاجعه کاملاً متفاوت است. تلویزیون و افراد مشهور و در یک کلام سرمایه داری عوامل آنها هستند.

زیبایی داستان

اما فراتر از آن ، آیا همه اینها نگه داشتن فیلم در مکانی نیست که نتوانیم کمی بیشتر آن را دوست داشته باشیم؟ چاقی و تنهایی و عذاب زندگی در طبیعت تاریک دلگیر و بارانی و آرزوی عجیب دختر کوچک ، مارتا (میلاری لوبوس) که شیفته لاک زدن مو نیز هست ، اینها همه عناصر یک آزمایش و البته از خستگی ، که چیزی نیست جز تناقض و ترحم. آنها صرفه جوئی کامل در فیلم را انجام نمی دهند و البته کار زیادی هم انجام نمی دهند.

رابطه Memo و Martha چیزی نیست جز رابطه ای با کنتراست ظاهری عجیب و غریب آن ، و در بهترین حالت فراتر از تصویر نهایی که مارتا با Memo ارائه می دهد ، نمی رود. پایان فیلم همانطور که گفته شد موفقیت آمیز است و این همان چیزی است که مانع از سقوط کامل فیلم در ورطه یک فیلم بالقوه بد می شود و آن را در سطح متوسط ​​خود نگه می دارد. با توجه به این موضوع ، شاید باید خیلی جدی تر بدانیم که بیست دقیقه خوب می تواند واقعاً هفتاد دقیقه اول آنها را ذخیره کند.

چاقی و تنهایی

سخن آخر

حالا ممکن است این تحلیل و نگاه کمی شخصی و سلیقه ای شده باشد ، اما واقعاً هیچ کس نمی داند اینجا هستم در دایره ای گرفتار می شود که می توانیم همان هزاران فیلم و محتوای رمان عاشقانه را قرار دهیم. اشتباه نکنید ، ما قرار نیست از حلقه عاشقانه ها خارج شویم ، وقتی خودمان در چنین جهانی زندگی می کنیم. در دنیایی که همه چیز بسیار شخصی شده است بدون اینکه ما بتوانیم آن را تغییر دهیم و این قضاوت درباره ارزش واقعی یا کاذب آن نیست ، مسئله انتخاب ماست. انتخاب هایی که در نهایت در دنیای سینما منجر به پسندیدن یا عدم پسندیدن و تقدیر یا رد برخی فیلم ها می شود. با تمام این اوصاف ، هیچ کس نمی داند من اینجا هستم یک فیلم قابل احترام است که در حد وسط خوبی باقی می ماند.

برچسب‌ها:,

نظرات کاربران

دیدگاه ها پس از بررسی منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × یک =