0

نقد فیلم Mr. Jones – آقای جونز

فیلم Mr. Jones

«آقای جونز» ، آخرین ساخته کارگردان زن لهستانی ، آگنیسکا هالند ، فیلمی تلخ و سیاه است که در اواسط جنگ جهانی دوم اتفاق می افتد. فیلمی که به افشای مظلومیت بشریت در صفحه ای از تاریخ می پردازد.

این روزها آنقدر در مورد هنر سینما صحبت شده است که می ترسیم فراموش کنیم بیشتر فیلم هایی که از دیدن آنها لذت می بریم آثار هنری نیستند. اینکه هنر را هر چیزی که از آن لذت می بریم بنامیم مسخره و خودخواهانه است ، گویی که هنر نیست ، نمی تواند برای ما جالب باشد. مفهوم هنر و رسالت ذاتی آن به دلیل وجود سیاست ها امروزه مبتذل شده است و بندرت شاهد خلق آثار فاخر در این رسانه هستیم.

“آقای جونز” همچنین می تواند توسط سیستم ها و دولت ها به دلیل نشان دادن آنچه بشریت در طول تاریخ به دست آورده و همچنین به عنوان بخشی از آگاهی از وقایعی که بسیاری از مردم از آن آگاه نیستند ، سانسور ، ممنوع یا ممنوعیت دائمی شود. مستقیم برو. اما باید یادآوری شود که انسان یک نیمه فرشته ، نیمه شیطان است ، او انتخاب می کند که کدام نیمه را برای زندگی انتخاب کند.

سینما و رسانه

وابستگی رسانه

اساساً رسانه “رسانه” و سینما به عنوان بخشی مهم از این رسانه به دولت ها ، دولت ها ، سیاست ها و “قدرت ها” بستگی دارد. “قدرت” به معنای نهادی است که می تواند با سیاست های خود ، افراد جامعه را به سمت توانایی تشخیص خوب از بد یا خودستایی از ابتذال سوق دهد. همچنین می تواند توانایی آنها را در درک کلمات و فردیت این کلمات اشتباه گرفته و افراد را به مارپیچی از مشکلات روزمره بکشاند که دیگر نمی توانند به معنای کلمات فکر کنند.

قدرت “یک راز مطلق” است. هیچ کس هیچ اطلاعی از آن ندارد. شفافیت و پاسخگویی معنایی ندارد. بدنه قدرت یک هیولای بوروکراتیک است و پایانی برای آن دیده نمی شود. هزارتویی تمام نشدنی است که در آن شخص نمی داند کدام یک از دالانهای بدن هزاره او درون آن است و هرگز به ذهن راهنمای آن نمی رسد. ما تا جایی که می توانیم حاضر نیستیم از این واقعیت رد کنیم که زندگی در رنج غرق است و نمی توان از آن فرار کرد. ما با گریه وارد آن می شویم ، داستانش غم انگیز است و پایان آن غم انگیزتر است.

تکلیف آن دسته از جریان‌های مهم تاثیر گذار و بعضا دهشتناک که توسط سیستم‌ها سانسور شده‌اند و آشکار نشده اند و طبیعتا فیلم‌هایی نیز در باب آن ساخته نشده است چه می‌شود؟

کاملاً واضح است که چرا ما دوست نداریم با این مسئله روبرو شویم. اما نتیجه عدم مواجهه با آن بیگانگی با واقعیات وجود ماست. اکثر مردم زندگی خود را در خواب می گذرانند بدون اینکه به خود اجازه دهند با چالش های وجودی ناشی از طبیعت وجود ما روبرو شوند و یا حتی به طور مداوم در مورد آنها فکر کنند. در بیشتر نگرش های بشری ، یک خوش بینی ساده لوحانه ، غیرمسئولانه و کوته فکرانه وجود دارد که با واقعیت وضعیت ما مغایرت دارد و در هر حوزه فعالیتی ، از زندگی عادی گرفته تا فلسفه ، خود را نشان می دهد. ما به عنوان نسلی که تاریخ و سینما را به ارث برده اند ، با تأمل در وقایع تاریخی اتفاق افتاده در طول قرن ها و فیلم های ساخته شده در مورد آنها ، به بخشی روشن از این داستان ها در جوامع رسیده ایم.

اما در مورد آن جریانهای مهم تأثیرگذار و بعضاً ترسناک که توسط سیستمها سانسور شده اند و در معرض دید قرار نگرفته اند و البته هیچ فیلمی در مورد آنها ساخته نشده است ، چه می توان گفت؟

اتنظار دولت‌ها

دولتها حداکثر اطاعت و فداکاری را از شهروندان می طلبند ، اما درعین حال ، آنها مانند یک کودک از طریق پنهان کاری شدید و سانسور اخبار و اخبار با آنها رفتار می کنند. پنهان کاری و سانسوری که روح کسانی را که به این ترتیب خرد آنها در برابر هر اتفاق ناگوار یا هر شایعه شیطانی سرکوب شده است ناامید کند. دولت خود را از بند تعهدات و معاهدات خود در قبال سایر کشورها رها کرده و شهامت خود را برای قدرت تصدیق می کند ، همان شهوتی که جامعه پس از آن باید به نام میهن پرستی تأیید کند. دستگاه سانسور گاهی دانش و روایت هایی را که می تواند برداشت ما از هر واقعه تاریخی را مخدوش کند ، محروم می کند. به نقل از شاملو ، که هنوز هم درست است:

تحت سلطه شیطانی سانسور و ممنوعیت صدای حقیقت ، گریه های روشنگرانه راه به جایی نمی برد. روشنفکر که خالق زندگی معنوی جامعه است ، ناامید می شود و می پوسد و از بین می رود و جامعه از چنان فقر فرهنگی عمیقی رنج می برد که گفتگو در مورد لاس زدن با بازیگران چاق و لاغر سینما و سقط جنین از این یا آن خواننده کلوپ شبانه مهمترین می دهد. سانسور و مصادره هر گونه سوال را از نویسندگان و سخنرانان محروم می کند و زمینه را برای مطبوعات “دولت” و رسانه های جمعی فراهم می کند تا تصویری نادرست از حقیقت اجتماعی در ذهن توده ها ایجاد کنند. آنها دوشاب سیاه و دوغ سیاه درست می کنند و هیچ معیاری به غیر از آنچه به مردم می دهند ، برای تشخیص درست از نادرست و درست از درست و درست از نادرست نمی گذارند.

مقاومت در برابر حکومت

مقاومت در برابر حکومت

“آقای جونز” داستان یک روزنامه نگار با استعداد ولزی است که هرگز در برابر نیروی سیاسی حاکم سر خم نکرد ، که می توان گفت تاریخ وی را قبل از فیلم فراموش کرده است ، اما سینما او را احیا کرد. این فیلم داستان قحطی مصنوعی “هولودومور” استالین در اوکراین از سال 1932 تا 1933 است که باعث مرگ دردناک میلیون ها نفر شد و به طرز عجیبی داستان بی تفاوتی جهان نسبت به چنین جنایاتی را روایت می کند که همچنان تکرار می شود ، بزرگ و کوچک

جهان بیش از هر چیز به روزنامه نگاران واقعی مانند گرت جونز نیاز دارد. زن و مرد سوپرمن که تسلیم نمی شوند و حقیقت را در جیب خود در کنار کیف پول خود پنهان نمی کنند. با این حال ، آنها کوتاه مدت هستند و تاریخ اغلب آنها را نادیده می گیرد. هولودومور یک قحطی مصنوعی در جمهوری شوروی فعلی اوکراین بود که توسط دولت شوروی در سال 1932 و 1933 به دستور ژوزف استالین ایجاد شد که باعث کشته شدن 2 تا 10 میلیون اوکراینی شد. گفته می شود استالین درگذشت. این قحطی برای از بین بردن جمعیت دهقانان اوکراین به منظور متوقف کردن و سرکوب جنبش میهنی اوکراین ایجاد کرد. بسیاری از مورخان هولودومور را به عنوان یکی از بزرگترین نسل کشیهای تاریخ و بزرگترین کشتار در زمان صلح تحسین کرده اند.

وقایع جنگ جهانی

“آقای جونز” قبل از شروع جنگ جهانی دوم روایت می شود. گرت جونز ، کارمند وزارت خارجه انگلیس که اخیراً با یک هواپیمای شخصی با هیتلر و گوبلز مصاحبه کرده است ، متوجه شروع یک واقعه بزرگ و تهدیدی برای جهان شد. وی در مورد ایده های مخرب آدولف هیتلر به وزرای انگلیس گفت كه این می تواند زنگ خطری برای همه كشورها و آغاز جنگ باشد. او شغل خود را در وزارت از دست داد و به عنوان روزنامه نگار به مصر رفت و با استالین مصاحبه کرد. اما گرت با اتفاقی دردناک روبرو می شود که درد را در اعماق استخوان حس کرده و به مخاطب تزریق می کند. داستان آقای جونز با جنگ جهانی دوم تا حدی متفاوت است ، چیزی که با آنچه قبلاً در فیلم ها دیده ایم متفاوت است. جنگ حتی قبل از جنگ توسط قدرت های موجود عواقب جبران ناپذیری دارد.

افلاطون علت اصلی جنگ را ذات ذاتی انسان ، ابراز عشق به آشنایان و ابراز خشم به غریبه ها می دانست. جنگ و صلح بخش مهمی از تاریخ زندگی بشر است. تصاویر و داستانهای مربوط به جنگها ، تجاوزها و فتوحات ، معاهدات صلح و توافق در دین ، ​​ادبیات ، هنر و سینما به طور برجسته دیده می شود. نمونه هایی از فیلم ها در مورد جنگ جهانی دوم وجود دارد که هر یک نوعی چشم انداز را در درک ما از وقایع تاریخی باز می کنند.

آشنایی با جنگ جهانی دوم

یکی از فیلم هایی که ما را در فضای آنچه در جنگ جهانی دوم رخ داده قرار می دهد فیلم “بیا و ببین” ساخته علیم کلیموف است که پنجره ای کابوس به دنیای ترسناک جنگ است. همچنین “سقوط” الویر هرشبیگل ما را با قسمت دیگری از جنگ جهانی دوم آشنا می کند ، دوازده روز آخر زندگی آدولف هیتلر در سنگرهای زیر زمین فرماندهی او. فیلمهای موفقی دیگر درباره جنگ جهانی دوم ساخته شده است که هرکدام از زاویه های مختلف به این جنگ بزرگ و فاجعه بار نزدیک می شوند ، مانند فیلم پیانیست رومن پولانسکی و فیلم La Vita è bella “خط قرمز نازک” روبرت بنینی ، ساخته ترنس مالک ، “پسری در لباس خواب راه راه “نوشته مارک هرمان ،” لیست شیندلرها “نوشته استیون اسپیلبرگ و موارد دیگر. واقعیت متفاوت در جنگ.

آگنیسکا هالند

“آقای جونز” جدیدترین ساخته آگنیسکا هالند ، کارگردان زن موفق لهستانی است. اولاند کار خود را به عنوان دستیار کارگردان فیلم های لهستانی زیر نظر کارگردان فقید لهستانی ، آندری وایدا آغاز کرد. او همچنین در فیلمنامه سه گانه Trois Couleurs با کارگردان بزرگ لهستانی Krzysztof Kieslowski همبازی شد.

«هولاند» ماجرای «آقای جونز» را یکی از بدترین جنایت‌های تاریخ بشریت در قرن بیستم توصیف می‌کند و او ساخت این فیلم را نوعی ادای دین برای ارواح باقیمانده از این جنایت می‌داند

بسیاری از کارهای اولاند در ژانر سیاسی ساخته شده اند. در سال 1990 ، بیشترین تحسین بین المللی را از جمله گلدن گلوب و نامزدی اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی برای اروپا اروپا ، بر اساس داستان واقعی پسر یهودی در روزهای آغازین جنگ جهانی دوم دریافت کرد. وی خانواده خود را رها کرده و به یتیم خانه ای می رود ، به عنوان یک قهرمان جنگ به نازی ها می پیوندد و سرانجام به عنوان یکی از جوانان هیتلر شناخته می شود. هالند فیلم پربازیگر بعدی خود را با عنوان “گرفتگی کامل” با بازی لئوناردو دی کاپریو ساخت. فیلمی درباره یک شاعر اعجوبه که به عصیان خود علیه هنجارهای اجتماعی و آثار سورئالیستی اش مشهور است. او زندگی شاعر دیگری و همسرش را مختل می کند. در سال 2011 ، هلند روایتی از فریادهای وحشیانه رژیم نازی در لهستان را در تاریکی انتخاب می کند.

داستان یک مرد غیر یهودی که کارش ورود به فاضلاب و تمیز کردن آنهاست. در ازای دریافت مقداری پول ، او تصمیم می گیرد تعدادی از مردان ، زنان و کودکان یهودی را در این فاضلاب ها زنده نگه دارد و از نازی ها دور نماند. “هلند” با این فیلم نامزد اسکار بهترین فیلم خارجی زبان در سال 2012 شد و رقیب اصلی اصغر فرهادی با “جدایی نادر از سیمین”. فیلم مهم بعدی اولاند Spoor است – ردپاهایی با صحنه های اصلی ، صدا و موسیقی عالی با کمی قتل و هیجان. علاوه بر نگرانی دوست داشتن حیوانات ، فیلم است. اولاند داستان “آقای جونز” را یکی از بدترین جنایات تاریخ بشر در قرن بیستم توصیف می کند و ساخت این فیلم را نوعی ادای احترام به جان بازماندگان این جنایت می داند.

پوستر آقای جونز

شروع ماجرا

“آقای جونز” با مقدمه ای شروع می شود که نویسنده ای با چهره ای آشنا ، داستان آشناتر تری را تعریف می کند. من نمی خواهم روی کارم پاورقی بنویسم ، اگر خود توضیحی نداشته باشد ، کار ناموفق است. می خواستم داستانی را تعریف کنم که همه بدانند. داستانی بسیار ساده که حتی کودکان نیز می توانند آن را درک کنند. حقیقت عجیب تر از آن بود که به هر طریق دیگری بیان شود. من برای چنین مواقعی به دنیا نیامده ام. جهان توسط هیولا اشغال شده است ، اما من فکر نمی کنم شما بخواهید در مورد آن چیزی بشنوید.

من می توانم رمان های عاشقانه بنویسم ، رمان هایی که مردم واقعاً می خواهند. شاید اگر زمان دیگری بود همین کار را می کردم اما اگر بخواهم داستان هیولاها را به شکل حیوانات گویا در یک مزرعه تعریف کنم ، ممکن است شما هم گوش کنید. شما عزیزان ممکن است دریابید که آینده در معرض خطر است ، بنابراین معنای پنهان را درک کنید. آقای جونز ، صاحب مزرعه مانر ، قفل مرغ را قفل کرده بود. برش.

این قسمت ابتدایی فیلم است ، مقدمه ای که جدا از لحن صریح آشکار کردن یک واقعیت هولناک در قالب یک داستان ساده و صحبت در مورد حقیقتی که همه دوست ندارند آن را ببینند و بشنوند ، بیشترین اشاره را به آن دارد ادبیات. فیلم با تصویری آغاز می شود که نویسنده قصد دارد در آینده داستانی درباره خطر بنویسد ، اما نویسنده مطمئن است که هیچ کس نمی خواهد آن را بخواند یا منتشر کند ، بنابراین داستان خود را از حیوانات یک مزرعه تعریف می کند تا به همان سادگی بچه ها. قادر به درک آن باشید.

در فیلم «آقای جونز» قرار است تماشاگر از این مسئله باخبر شود که چطور «جرج اورول» از گزارش «گرت جونز» برای نوشتن «قلعه حیوانات» و سپس  «1984» استفاده و حتی نام صاحب مزرعه‌ی قلعه حیوانات را آقای جونز انتخاب کرده است

این فیلم به دو کتاب مهم در تاریخ “قلعه حیوانات” و “1984” نوشته جورج اورول پیوند می خورد و جمله ای از تصویر این دو کتاب از ابتدا تا انتهای فیلم تعامل متقارن بین شخصیت ها و وقایع موجود در کتاب و فیلم آرایش شخصیت بدوی پشت ماشین تحریر بدون شک نویسنده بزرگ انگلیسی جورج اورول و عبارت معروف او را به یاد ما می آورد (تاریخ چیزی نیست جز لوح محو شده ، که هر بار که صلاح می داند پاک و بازنویسی می شود).

در پایان فیلم مشخص شد که این شخصیت نویسنده یا “جورج اورل” است که می خواهد داستان شخصیت اصلی “آقای جونز” را بنویسد. آقای جونز ، صاحب مزرعه Manner ، چنان مست بود که وقتی شب قفل مرغ را قفل کرد ، فراموش کرد سوراخ بالای آن را ببندد. این اولین جمله رمان قلعه حیوانات جورج اورول است. در فیلم آقای جونز قرار است بیننده بیاموزد که چگونه جورج اورول از گزارش گرت جونز برای نوشتن قلعه حیوانات و سپس 1984 استفاده کرد و حتی نام صاحب مزرعه قلعه حیوانات را انتخاب کرد.

جورج اورل

کتاب‌های جذاب

موارد بسیاری از مکاتبات دو کتاب معروف اورول با فیلم را مشاهده می کنیم. “قلعه حیوانات” یا “مزرعه حیوانات” یک رمان ضد شهری است که کنترل زندگی و حتی افکار مردم در جهان آینده را توصیف می کند. در این کتاب ، اورول مدل مدینه فاضله را به چالش می کشد که در نیمه اول قرن بیستم بسیار محبوب بود و نشان می دهد که چگونه بهشت ​​ادعایی انقلاب های مردمی در نهایت به جهنمی ابدی و غیر قابل تحمل تبدیل می شود.

در واقع ، هم مزرعه حیوانات و هم هزار و نهصد و هشتاد و چهار کتاب دارای محتوای یکسان هستند ، به ویژه در نقد مدل حکومت کمونیستی ، و فقط شکل این دو کتاب متفاوت است. کتاب اول بیشتر غیرمستقیم است و کتاب دوم که چهار سال پس از جنگ سرد منتشر شد ، با صراحت بیشتری از سیستم های توتالیتر انتقاد می کند. در این فیلم ، با اشاره به حادثه هولودومور در زمان استالین در سال 1967 ، می بینیم که چگونه استالین یک کار سرکوب سیاسی ، از جمله دستگیری ، تبعید و اعدام میلیون ها دهقان مرفه در سرتاسر اتحاد جماهیر شوروی را به راه انداخت.

مقابله با دهقانان

در همان زمان ، استالین با پیشنهاد تقسیم زمین های کشاورزی پیشنهاد لغو مالکیت زمین خصوصی را داد و مزارع دهقانان باقیمانده را تحت کنترل دولت در آورد. در سال 1931 ، با اجرای سیستم مشترک استالین ، قحطی در اوکراین آغاز شد. وقتی استالین با مقاومت غیرمنتظره دهقانان اوکراینی روبرو شد ، رژیم وی با بالا بردن سهمیه غلات تولید شده برای دولت به سطح غیرواقعی ، به این مقاومت پاسخ داد. دهقانانی که در برابر این طرح مقاومت می کردند یا نمی خواستند از دستورات استالین تبعیت کنند ، اغلب دستگیر می شدند یا خانه های آنها ویران می شد.

واقعه «هولودومور» به‌عنوان خط اصلی فیلم و بستر اصلی روایت به‌معنی مرگ از گرسنگی، یک قحطی مصنوعی مهندسی شده توسط ژوزف استالین بود

هولودومور ، خط اصلی فیلم و تکیه گاه اصلی روایت مرگ توسط گرسنگی ، قحطی مصنوعی بود که توسط جوزف استالین مهندسی شده بود. این قحطی پدیده ای تصادفی با منشأ طبیعی یا اجتماعی نبود ، بلکه نتیجه استفاده عمدی از ترور ناشی از قحطی و به عبارت دیگر نسل کشی توسط یک دولت توتالیتر بود. نابودی انبوه کشاورزان اوکراینی توسط قحطی مصنوعی یک اقدام تروریستی عمدی توسط سیستم سیاسی استالین علیه غیرنظامیان ، علیه اوکراین به عنوان یک ملت و به طور خاص علیه کشاورزان به عنوان یک طبقه بود.

در نتیجه ، نه تنها تعداد زیادی از کشاورزان و کارفرمایان مرفه مستقل از دولت ، بلکه یک نسل کامل از جمعیت کشاورزان نیز نابود شدند. بنیان های اجتماعی ملت ، سنت ها ، فرهنگ و هویت معنوی آنها آسیب دید. هدف اصلی سازماندهی قحطی مصنوعی ، برهم زدن پایگاه اجتماعی اوکراین و تأمین کنترل کامل دولت بر تمام اقشار مردم بود. با این حال ، جزئیات این سرکوب و محرومیت ، که تقریباً یک پنجم از جمعیت اوکراین را کاهش داد ، سالها در خارج از اتحاد جماهیر شوروی ناشناخته مانده بود.

گرفتن غلات از اوکراین

منابع مستند شهادت می دهند که در اوکراین غله وجود داشته است ، اما آن را از اوکراین گرفته اند. در طول هولودومور ، کیسه های غلات به طور مرتب از خانوارهای اوکراینی ضبط می شد. اوکراین در معرض اقدامات خاصی قرار گرفت. بسته شدن مرزها ، مصادره بذور مورد نیاز برای کاشت محصول سال بعد و غیره که منجر به تلفات قابل توجه اوکراینی ها شد. محققان تعداد مرگ در هنگام قحطی را تخمین زده اند. صحبت از میلیون ها نفر فداکاری بی گناه است. در حقیقت ، جهانی که توتالیتاریسم هنوز به اشکال مختلف در آن زنده مانده است ، باید حقیقت هولودومور را بداند ، زیرا این اطلاعات به او اجازه می دهد تا در آینده از چنین فجایعی در امان باشد. به نقل از “اورول”:

تراژدی در لحظات اول کشنده نیست.

ضربه آنقدر شدید است که شما نمی توانید ﺩﺭﺳﺖ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﯽ ﭼﻪ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ ،

اما زمان می گذرد ، من می فهمم ﮐﻪﮐﻪ ﺑﺮ ﺳﺮﺕ ﭼﻪ ﺍﺳﺖ ﺍﺳﺖ …

زخم برای بهبودی گسترش می یابد و تمام روح و قلب شما را تسخیر می کند …

نابودی جامعه

نابودی جامعه

اورول در رمان “1984” جامعه ای دیکتاتوری را روایت می کند که موفق شده جاودانه شود. این احتمالاً نظامی از تفکر اسکیزوفرنیک است که در آن عقل سلیم در زندگی روزمره و برخی از علوم نظری به خوبی حفظ شده است ، اما توسط سیاستمداران ، مورخان و جامعه شناسان قابل چشم پوشی است. افراد بی شماری در این جامعه وجود دارند که جعل متن علمی را شرم آور می دانند ، اما همین افراد چشم خود را بر جعل یک واقعیت تاریخی می بندند.

این رمان قبل از اینکه جامعه توتالیتر را به تصویر بکشد ، استعاره ای از بی فکری نهادینه شده و سیستماتیک است. و قساوت آن نیز از همین جا ناشی می شود. سیستمی که در آن فکر نکردن مجوز اصلی ادامه زندگی است. و هدف چیزی نیست جز محدود کردن حوزه فکر. در رمان ، وقتی به سال 2050 می رسیم ، کل فضای فکر متفاوت خواهد بود. در حقیقت ، ایده ای که امروز آن را می شناسیم منقرض خواهد شد. بنیادگرایی یعنی فکر نکردن ، نیازی به فکر کردن ، بنیادگرایی یعنی جهل.

قدرت‌های توتالیتر همچون استالین نمی‌توانند بی وجود پلیس سیاسی، دادگاه‌های فرمایشی، حکم‌های غیرقانونی، اردوگاه‌های کار اجباری، و اعدام‌هایی که غالباً نوعی آدم‌کشی در هیأت مبدل هستند، سر کنند

برادر بزرگتر ، ناظر همه جا ، می تواند اولین دبیر حزب یا “پدر مقدس” مسیحیان ، رهبر مردم در یک سیستم پوپولیستی / فاشیستی ، یا هر مقام دیگری مانند چوپان ، نگهبان و غیره باشد. اولین محافظ در سیستم مقدس عمل می کند. برادر بزرگتر قابل انتقاد نیست. این اوست که مرزهای حزب / غیر حزب یا خودی / غیر بومی را تعیین می کند. ساخته شده برای مهار و اطاعت. اگر کسی واقعاً این موقعیت را اشغال کند ، در بیشتر موارد ، فرد نسبت به تصویری که توسط تبلیغات مقامات و رسانه ها ارائه می شود ، کمتر ، فرومایه ، بی پروا و موذی است. شخصیت هیتلر ، موسولینی ، استالین یا هر سلطان و رهبر دیگری در واقع یک انسان کوچک به شکل یک دروغ بزرگ است.

واحد دولتی “اقیانوسیه” متناوباً تمثیلی از اتحاد جماهیر شوروی در زمان استالین تلقی می شود. تمثیل درست ارول و اولاند به جای دولت توتالیتر که فعالیت فکری در آن غیرممکن باشد. حتی افراد ، صرف نظر از آنچه در درون آنها است ، باید با مدل رسمی سازگار شوند: محدودیت هایی وجود دارد که از رشد شخصیت در افراد جلوگیری می کند. و فضایی که روح و روان انسان در آن حرکت می کند در حال تنگ شدن است. تعداد کسانی که می خواهند خود را در برابر چنین رویدادهایی محافظت کنند ، در حال افزایش است. آنها اعتراض می کنند و خواستار تغییر هستند.

استفاده از زور

با این حال ، سیستم توتالیتر تنها یک پاسخ برای همه الزامات ارائه می دهد. سیستم توتالیتر فقط از زور علیه مخالفان استفاده می کند. به همین دلیل است که دولت های تمامیت خواه بدون پلیس سیاسی ، دادگاه ها ، احکام غیرقانونی ، اردوگاه های کارگری و اعدام ها ، که اغلب نوعی قتل است ، زنده نمی مانند. الكساندر سولژنیتسین ، نویسنده مشهور روس ، زندانی اردوگاه های استالین ، می گوید:

این یک ایدئولوژی است که ترور را توجیه می کند و به مرتکبان آن اجازه می دهد هنگام ارتکاب جنایت با خود کنار بیایند.

 تاریخ نویسی

کشف حقیقت

علاوه بر ابزاری که مورخان در اختیار دارند ، سینما نیروی محرک نگاه جدید و عمیق به تاریخ نویسی است.مشکل اصلی که اولاند با آن دست و پنجه نرم می کند حل جرم وحشتناکی است که روزنامه نگار (گرت جونز) گفته است. بر خلاف فیلم های دیگر که یک قهرمان مصنوعی به کمک مردم می آید ، گرت سرنوشت غم انگیزی دارد. علی رغم تلاش افرادی مانند جونز که سعی در کشف حقیقت در مورد اتحاد جماهیر شوروی داشتند ، هیچ کس به اوکراین و مردم گرسنه آن کمک نکرد.

این فیلم ابتدا به مسکو سفر می کند و بینندگان را با نامها و شخصیت های مختلفی آشنا می کند که گرت را هدف قرار نمی دهند. هرج و مرج در صحنه دوم به سکوت مطلق و یک فریاد از درون تبدیل می شود. این فیلم می خواهد یک یادآوری و یک مشاهده باشد. آنچه می بینیم و آنچه می بینیم به ما بگویید. این تلنگر اما یک تلنگر منظم نیست ، بلکه یک چکش و سیلی به مخاطب است. برای مصاحبه با استالین ، جونز از یکی از دوستان روزنامه ، پاول کلوب ، کمک می گیرد و والتر دورانتی ، خبرنگار نیویورک تایمز را معرفی می کند.

مواجهه جونز با کودکانی که از گرسنگی جان می‌دهند، شعر تلخی که از فقر می‌خوانند، جنازه‌هایی که از گرسنگی با گاری جمع می‌شوند و برادر و خواهری کوچک که از گرسنگی گوشت برادر دیگرشان را می‌خورند

جونز در مواجهه با دورانت ، که وابسته به دولت شوروی است ، به حقایقی از جمله قتل “پل کلاب” پی می برد. عدم پاسخ جونز به این س ofال که چگونه اتحاد جماهیر شوروی در دوران فروپاشی و رکود اقتصادی در جهان رشد کرد ، وی را به این نتیجه می رساند که همه رسانه ها و روزنامه ها حقایق و اسرار را پنهان می کنند. آشنایی وی با آیدا بروکس “ونسا کربی” ، روزنامه نگار زن شاغل در دفتر دورانتی ، سو susp ظن جونز را تأیید می کند و صحنه های شب و تاریک و سایه های بلند ابتدای فیلم و رابطه اش با آیدا بیشتر ما را به یاد فیلم های نوآر می اندازد. و فیلم های زنانه. ایجاداندازد.

جونز حقایق تلخ درباره اوکراین را از آیدا می شنود و با قطار از مسکو به اوکراین سفر می کند. در قطار ، او از سرپرست خود فرار می کند و وارد واگن دیگری از افراد فقیر می شود. جونز از فقر و گرسنگی شدید مردم تعجب می کند ، به طوری که تکه نانی را که به همراه می آورد با کت خود جایگزین می کند. او به اوکراین می رسد و از اینجا فیلم وارد سرزمین سرما ، خشکسالی ، فقر و گرسنگی می شود.

خوردن همه نوع گوشت

او با کودکانی روبرو می شود که از گرسنگی می میرند ، شعری تلخ که از فقر خوانده می شود ، اجسادی که از گرسنگی در یک گاری جمع شده اند و یک خواهر و برادر کوچک از گرسنگی گوشت برادر دیگر را می خورند. جونز خودش پوست درخت را از گرسنگی می خورد تا وقتی که بمیرد. سرانجام جونز از گرسنگی و مواجهه با ضربات ظلم و ستم ، توسط نیروهای شوروی در یک صف غذا اسیر و به زندان فرستاده می شود.

حزب کمونیست اوکراین

اسناد موجود در دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست اوکراین “بلشویک” شواهدی را ارائه می دهد که “قطارهای سبز” در پاییز 1932 برای تأمین مواد غذایی به مراکز صنعتی روسیه برای تعطیلات اکتبر سازمان یافته بودند. نه تنها محصولات کشاورزی از اوکراین ، بلکه حتی خیار ترش ، کلم و گوجه فرنگی نیز صادر شد که قطعاً منجر به محکومیت مردم به مرگ به دلیل قحطی و گرسنگی شد.

چنین بود که گویی، مزرعه ثروتمندتر شده است بدون اینکه خود حیوانات ذره‌ای ثروتمندتر شده باشند، البته به استثنای خوک‌ها و سگ‌ها، همه‌ی حیوانات باهم برابرند، اما بعضی حیوانات از دیگران برابرترند!

با مصوبه دولت ، کلیه تجارت در مناطق روستایی ممنوع شد ، تأمین مواد غذایی به روستاها قطع شد ، هرگونه استفاده از غلات برای پرداخت دستمزد در مناطق تحت پیگرد قانونی قرار گرفت که مجازات آن تا 10 سال زندان و مجازات اعدام و برنامه های تأمین غلات بود. تحمیل شدند این کار را نکرد ، سیستم جریمه های طبیعی و حصر کالاها اجرا شد. پس از انقلاب اکتبر ، بلشویک ها تیپ های نظامی خود را تشکیل دادند که هرکدام از آنها هفت نفر بودند.

این تیپ ها در روستاها سوار واگن های اسب سوار می شدند و غلات و مواد غذایی را از خانه کشاورزان ضبط می کردند. در آن زمان ، دولت اتحاد جماهیر شوروی زمین مالکان را به نام کولاک متمرکز کرد و کارگرانی که در آن در مزارع بهم پیوسته کار می کردند مزرعه جمعی نامیده می شد. محصولات این مزارع برای صادرات به خارج از اوکراین جمع آوری و به ایستگاه های راه آهن منتقل می شد.

جمع آوری پنهایی غذا

به نقل از گونچاروک: “آن زمان وحشتناک بود و مردم ناامید و ناامید بودند. ما از رفتن و رفتن به روستا می ترسیدیم زیرا دهقانان گرسنه بودند و بچه ها را شکار می کردند. من به خاطر می آورم همسایه من دختر بود.” “اما سپس دخترش ناپدید شد. ما به خانه او رفتیم و دیدیم که سر او قطع شده است.

روستاییانی که از قحطی جان سالم به در بردند کسانی بودند که می توانستند مقداری غذا را از تیپ ها در مزارع جمعی پنهان کنند و آن را به خانه ببرند یا یک مشت آرد در آن ” آب را حل کرده و بنوشید. مردی مسئول جمع آوری اجساد قحطی زدگان و حمل آنها به گورستان بود. مرد به خانه یک زن رفت و خواست جسد او را خارج کند ، اما زن هنوز زنده بود. “او زنده است و نفس می کشد. اما مرد جواب داد:” شما به هر حال خواهید مرد ، و من نمی خواهم فردا به اینجا برگردم. “

جمع آوری پنهایی غذا

نمایش عمق فاجعه

در این قسمت از فیلم ، جدا از فیلمبرداری تأثیرگذار هلند ، که به گفته وی ، تصاویر و اطلاعاتی از اعماق فاجعه قحطی در اوکراین و بازی خوب “جیمز نورتون” ، رنگ فیلم بی رنگ و سیاه می شود و سفید از سیاهی تاریخ. بازی با رنگ و نور در این فیلم از همان ابتدا که یادآور فیلم های نوآر است تا اواسط فیلم که کاملاً بی رنگ می شود و در انتها که رنگی از واقعیت به خود می گیرد بسیار مشهود است.

اصولاً رنگ در سینما به معنای چرخش خاطرات و احساسات است. چند فیلم را به طور مستقیم با رنگ یا رنگ به یاد می آوریم؟ از تکنیک های کالری گرفته تا سینمای امروز. از بی رنگی فیلم هایی مانند “مردی که آنجا نبود” و “لیست شیندلر” و دختر کوچک قرمز تا قابهای اشباع شده قرمز کیشلوفسکی. از دیوارهای قرمز و مبل اتاق نشیمن رابرت میچوم در خانه از طریق تپه وینسنت مین هیل گرفته تا اتاق های پر از صدای جیغ و زمزمه قرمز تا پرده ها و روتختی ها و لباس های مگی چونگ با حال و هوای عاشقانه. از فرارهای بی پایان کری گرانت در میان فضاهای خاکستری شمال به شمال غربی به پرسه زدن آرام درک بوگارد در آبی و سواحل خاکستری مرگ در ونیز. جستجوهای سیریل از این پسر با دوچرخه در خیابان های شلوغ یا خلوت بدون تی شرت و ژاکت قرمز کم بود.

نمایی از تنش دورنی

تغییر رنگ شخصیت های دوست پسر و دوست دختران شخصیت های اریک رومر چیزی را در مورد تغییر روحیه و جهت گیری های احساسی شخصیت ها به ما گفت و در عین حال شادی و شوخ طبعی او را به فیلمساز آگاه کرد. فیلم های گدار با همان بی پروایی جهت و حالت های روایی خود ، از رنگ به رنگ متضاد می پرد و رنوار در سه گانه رنگی خود نقاشی های امپرسیونیسم را بر اساس دستور زبان سینمایی به حرکت در می آورد.

حرکت کیارستمی بین سه حالت مختلف عاشقانه در زیر درختان زیتون ، عطر و طعم سرد و دلهره آور گیلاس و سرانجام باد به ظاهر آرام اما درونی تنش ما را با ظرافت تغییر رنگ بین این سه فیلم از بین می برد و حتی در فیلم سوم او بسیار ماهر می شود اینکه لیز خوردن از یک قاب رنگی به قاب دیگر چیزی نیست جز به دام انداختن شخصیت مرکزی در یک حالت ذهنی جدیدتر.

دنباله رو داگلاس سیرک در نیمه دوم زندگی حرفه ای او از پیگیری رنگ جدا نشدنی بود. آنتونیونی ، کوبریک ، تارکوفسکی ، دیوید لین ، هو شیائو شین ، دیوید لینچ ، لوکرزیا مارتل و … عملکردهای هوشمندانه رنگی را در ایجاد تنش های درونی و بیرونی شخصیت های خود به نمایش گذاشتند. لیست پستی بی پایان است. رنگ در یک نمای می تواند به اندازه طول نمایش ، برش و زاویه دوربین کلیدی باشد. از این نظر ، منظور از رنگ ، همه سینما است (حداقل از زمان معینی به بعد) و بحث رنگ در یک فیلم ، به معنای بحث در مورد تجربه کل فیلم است.

جونز با وجود خطرات زیادی که او را تهدید می‌کرد، از رشد دروغین کمونیسم در این کشور اسطوره‌شکنی می‌کند. در پایان فیلم و آن‌جا که آمریکا و شوروی باوجود خواست آرمانگرایانی چون گرت جونز با هم کنار می‌آیند، سرخورده می‌شود و تلخی سیاست را می‌چشد

گرت جونز پس از دستگیری از قحطی اوکراین آزاد می شود به شرطی که حقیقت را فاش نکند. او تهدید می شود که اگر در مورد مشاهدات خود چیزی بگوید ، شش مهندس انگلیسی به جرم جاسوسی در زندان مسکو کشته می شوند. او به انگلیس و دهکده ساحلی محل تولد خود در ولز برمی گردد. با وجود خطرات زیادی که او را تهدید می کرد ، جونز افسانه رشد کاذب کمونیسم در این کشور را می شکند.

در پایان فیلم ، جایی که ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی علی رغم میل آرمان گرایانی مانند گرت جونز به هم می رسند ، او ناامید می شود و تلخی سیاست را می چشد. اما تسلیم نشد و وقتی هرست ، یکی از مشهورترین ناشران و سردبیران آمریکایی و صاحب چندین روزنامه ، به ولز آمد ، با او ملاقات کرد و او را ترغیب کرد که مقاله و مشاهدات خود را از اوکراین و اتحاد جماهیر شوروی منتشر کند. آیدا که با تهدیدهای بیشماری از دورانتی روبرو می شود ، به برلین سفر می کند ، جایی که دو سال بعد جونز در مغولستان ترور می شود.

آزادی یا آزار؟

پیش از این فیلم های خوبی درباره انعکاس وقایع مهم روزنامه نگاران در سینما مانند Spotlight ساخته شده است که داستان شجاعانه تعدادی از روزنامه نگاران بوستون گلوب و مأموریت آنها برای روشن کردن کودک آزاری و آزار و اذیت در کلیسای کاتولیک را روایت می کند. همچنین پست استیون اسپیلبرگ وجود دارد ، یک داستان واقعی درباره انتشار اسناد پنتاگون و مبارزات پست و نیویورک تایمز برای بی اعتبار کردن دولت. اگرچه این فیلم در دهه 70 اتفاق می افتد و مضمون داستان در مورد آزادی مطبوعات ، مداخله دولت و تلاش برای بیان حقیقت است ، اما فضای آن امروز نیز قابل احساس است. هالند اما به عنوان یک فیلمساز کمتر شناخته شده ، این مسئله حساس و واقعه تاریخی را لمس می کند

کودک آزاری

بیشتر پیشگامان در کشور خودشان ناشناخته باقی مانده اند تا اینکه کسی معمولاً آنها را از دور پیدا کرده و آنها را کشف کند و مسافران این خبر را به مردم می رسانند که استعداد شگفت انگیزی که در این سالها در میان آنها زندگی کرده است و آنها نمی دانستند. هالند از آن دست فیلمسازانی است که برای بیان معنا نیاز به گفت وگو ندارد و برخی از قوی ترین صحنه های آقای جونز زبان هستند یا تقریباً یکسان هستند.

رنج‌های ناخواسته

قدرت فیلم به سادگی ریشه در تاریخ ندارد ، بلکه گویای خاص آن است. بیش از هر چیز ، “آقای جونز” استدلالی برای شهادت و یادآوری است. در خدمت این ایده ، فیلم در تلاش است تا به ذهن گرت راه یابد. درباره سابقه ، رنج شخصی و خواسته های وی اطلاعات کمی در دست است و این فقدان روانشناسی سازنده او را بر آنچه می بیند و انجام می دهد متمرکز می کند. جیمز نورتون به عنوان نقش درجه یک گرت جونز در این فیلم یک بازی عضلانی و دلسوز است.

در پایان می توانیم نکات فنی فیلم را مرور کنیم و آن را به سخره بگیریم ، اما پیشنهاد نویسنده این است که با یک احساس درونی فیلم را مسخره کنیم. شناخت و ایجاد عقل سلیم در طی روند مشاهده ممکن است تجربه بهتر و شهودی تری برای شما به ارمغان بیاورد. صادقانه می توان اذعان کرد که هرگاه با تأمل در یک سینمای خارجی غوطه ور شویم ، باز هم می خواهیم غریب بودن آن را حفظ کنیم و بنابراین او را از واقعیت ها و واقعیت های روزمره آشنا ، آشنا و مشخص در امان نگه داریم.

جواب مشکلات

بینندگان قدرت واقع گرایانه خود را که همیشه از روی عادت برای تماشای سینمای بومی استفاده می کنند ، دوباره تعریف می کنند تا با برخی از واقعیت ها یا فرضیات نشان داده شده در فیلم های عجیب و غریب سازگار شوند. چنین تماشاگران هنوز هم عجیب آنچه می بینند را حفظ می کنند ، زیرا اگر واقعیت همیشه در جای دیگری اتفاق بیفتد ، آن “مکان دیگر” کجا می تواند غیر از “مکان بیگانه” باشد؟ جورج اورل به خوبی می دانست که جواب همه مشکلات در یک کلمه خلاصه می شود:

انسان! انسان تنها دشمن واقعی ماست ، انسان را از صحنه خارج کنید تا ریشه گرسنگی و بردگی برای همیشه خشک شود …

برچسب‌ها:

نظرات کاربران

دیدگاه ها پس از بررسی منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک + 16 =