0

نقد سریال Clarice؛ ادامه‌ای بر سکوت بره‌ها

سریال ادامه‌ای بر سکوت بره‌ها

چرا کلاریس به عنوان دنباله ای بر فیلم ماندگار سکوت بره ها انتظارات مخاطب را برآورده نمی کند؟ با نقد 9 قسمت اول این مجموعه همراه باشید.

 افراد کمی فیلم سکوت بره ها توسط جاناتان دمی و بازی آنتونی هاپکینز و جودی فاستر را ندیده اند و نه تنها از بازیگران و شخصیت هانیبال لکتر بلکه از وحشت درونی فیلم نیز متاثر نشده اند. فیلمی که با گذشت زمان هنوز به دلیل تازگی در ارائه نمونه های ناب وحشت روانشناسی تماشای آن تازه و لذت بخش است. این فیلم که با شخصیت های کلاریس استارلینگ ، هانیبال لکتر و بوفالو بل در ذهن همه دوستداران سینما حک شده است ، در جنبه های مختلف روانشناسی و اختلالات شخصیتی نیز بر فیلم های ترسناک تأثیر گذاشته است.

  • سریال کلاریس به شخصیت کلاریس استارلینگ پس از گذشت یک‌سال از ماجرای فیلم سکوت بره‌ها می پردازد

اما دنباله فیلم سکوت بره ها از نظر کلاریس چیست؟ مجموعه کلاریس بر اساس ژانر روانشناختی ، به زندگی کلاریس استارلینگ ، مامور FI ، یک سال پس از فیلم سکوت بره ها می پردازد. یک سال پس از کشته شدن بیل بوفالو توسط کلاریس و آخرین قربانی او ، کاترین ، نجات یافت. کلاریس در حال حاضر با پیشنهاد جدیدی از سوی AFI برای پرونده قاتلان سریالی روبرو است و این سریال همزمان این موضوع و همچنین روان آسیب دیده کلاریس پس از وقایع ، جایگاه وی در AFI ، دوران کودکی و تاثیر مرگ پدرش را بررسی می کند. این دیگر در مورد شخصیت هانیبال لکتر ، روانشناس آدم خوار نیست و سریال فقط توصیفی از زندگی کلاریس در سطح شخصی و حرفه ای است.

نیرویی در خون وجود دارد ، نیرویی که جنون را برانگیخته است. جنون که تقریباً در همه انسان ها زوایایی دارد و در اینجا این یک اثر هنری است که زوایای پنهان جنون و خون را برای انسان ها ایجاد می کند. مجموعه کلاریس سعی دارد با آشکار ساختن اینکه چرا انسانها به هیولاهای وحشتناک تبدیل شده اند ، عمق این حادثه و تأثیرات آن بر انسانهای قربانی مانند کاترین و کلاریس را به تصویر بکشد. تلاشی که نتیجه آن نه تنها نشان دادن عمق فاجعه است ، بلکه ماندن در سطح نیز می باشد و روایت آن گنگ و تکه تکه است. تاریکی و ترسی که افرادی مانند کلاریس را در بر گرفته است ، طبیعتاً عنوانی جذاب برای پرداختن به آن است ، اما بیان آن از این طریق نه تنها تاریکی و ترس را منتقل می کند ، بلکه باعث کسالت نیز می شود.

سریال کلاریس به شخصیت کلاریس استارلینگ

کلاریس ، که تا به حال تحت تأثیر بیل بوفالو در سکوت تاریکی قرار داشت ، اکنون با پیوستن به ویکپ (تیم تحقیق قتلهای سریالی) تحت فشار دادستان کل (مادر کاترین ، که سناتور سکوت بره ها بود) به سکوت خود پایان داد. ) و AFI. است. اجساد دو زن که به طرز وحشیانه ای کشته شده و در آب شناور پیدا شده اند ، موضوع اصلی تیم بیدارسازی (واحد برنامه ریزی و دستگیری جنایات خشونت آمیز) به رهبری پل کرندلر است که کلاریس به او اضافه شده است و ماموریت آن پیدا کردن بیل است. قاتل به سبک بوفالو. .

مجموعه کلاریس از همان ابتدا با نشان دادن تصاویر مبهم و ویرایش سریع آن در ذهن کلاریس ، آشفتگی ذهن کلاریس را نشان می دهد. کد بصری نشان داده شده با استفاده از موسیقی جلوه ای ، فضای اسرار آمیز و فضای معمایی را دوچندان می کند و مخاطب را مشتاق دیدن و حل می کند.

سریال کلاریس مشکل عدیده‌ای از بابت پیوستگی در مفهوم و فیلمنامه واحد را داراست

استفاده از نمادهای بصری نیز بیننده را از ابتدا به ذهن آشفته کلاریس هدایت می کند ، همانطور که در آن دوربین به صورت سیال وارد سیاهی کانال آب می شود و از همان ابتدا تاریکی را به مخاطب القا می کند. حتی میزانسن ها و قتل ها که یادآور مجموعه کارآگاه حقیقی است سعی می کنند بیننده رازآلود این جنایت (اجساد برهنه اجساد ، محل قرارگیری دندان ها و نحوه کشته شدن آنها و زخم های تصادفی و …) را به خوبی آشنا کنند. با این حال ، موضوع آنطور که ما فکر می کنیم پیچیده و عمیق نیست ، زیرا مجموعه کلاریس مشکلات زیادی با انسجام مفهوم و فیلمنامه دارد.

کلاریس در حال آزمایش و آزمایش است که همانطور که به دنبال قاتل این قتلهای وحشتناک است ، گذشته نیز به دنبال او بوده و از او دست نمی کشد. گذشته ای که سایه سنگینی بر وضعیت او گذاشته و او را در تشخیص و تحلیل رویدادها مخدوش کرده است که در ادامه به آن می پردازیم.

اولین چالشی که کلاریس با آن روبرو است قرار گرفتن در محیط ضد OI است که باعث می شود فضا برای کار نامناسب باشد و خریدار او نه تنها به جای او صحبت نمی کند ، بلکه توسط دیگران نیز مورد تمسخر قرار می گیرد (شوخی با همکاران OI با او). با لوسیونی که بیل بوفالو در سکوت بره ها به قربانیان خود داد).

معرفی شخسیت های مهم این سریال

جزئیات داستان در زیر فاش می شود

سومین قتل نیز مانند گذشته اتفاق می افتد و نقطه عطف سریال جایی است که کلاریس با هوش و ظرافت بالای خود در بین قربانیان نقطه مشترکی پیدا می کند و این کلید قرار است مشکلی را که سریال حل می کند حل کند. افزایش می دهد اما در پرداخت هزینه ضعیف است. .

اینکه قربانیان همگی دارای کودکانی هستند که مشکلات جسمی دارند. به همین دلیل ، ما می گوییم که این سریال در پرداخت و اجرای پازل ضعیف عمل می کند ، که رویدادهای بعدی که در سریال اتفاق می افتد ، گاهی اوقات به رویداد و موضوع اصلی ربطی ندارد و مخاطب و درک او را از موضوع روشن نمی کند. معما مجموعه کلاریس هر چیزی که در قسمت اول خود ظاهر می شود را بر اساس پیچیدگی عنوان آن در قسمت بعدی و قسمت های بعدی به روی آنتن می برد و آتشی را که روشن کرده است خاکستر می کند.

سریال کلاریس هر آنچه که در قسمت اول خود مطرح می‌کند و بنا را بر پیچیدگی عنوان کردن‌اش می‌گذارد در قسمت بعدی و قسمت‌های بعدی به روی هوا برده و آتشی که روشن کرده را خاکستر می‌کند

به همین دلیل است که در بین سریال های جنایی ، معمایی و معمایی ، تنها چند سریال وجود دارد که بر اساس اصول اولیه خود باقی مانده اند و در بیان مشکل و حل آن از ظرافت های زیادی استفاده می کنند. تماشاگران با یک پرونده قاتل زنجیره ای روبرو می شوند ، ذهن کلاریس بر سر شخصیت و تأثیر بیل بوفالو و کاترین مشکل دارد ، اما آنچه در پی می آید یک معجون و سوپ بی ربط و غیر منطقی از همه چیز به جز نگرانی اصلی است.

به عنوان مثال ، شخصیت کاترین ، که بر اثر تصادف بیل بوفالو به شدت آسیب دید و تا سرحد مرگ عذاب کشید ، این شبهه را ایجاد می کند که او نه تنها می تواند به عنوان یک شخصیت پیشگام ظاهر شود ، بلکه حتی به عنوان یک آنتاگونیست رنگارنگ ظاهر می شود ، اما ما فقط یک پلاستیک می بینیم. در عوض ظاهر او این بدان معناست که کارگردان در معرفی شخصیت کاترین از تکنیک های سینمایی و نمادین استفاده می کند ، اما آنچه را که کاشته است کنار می گذارد (مقدمه او در آینه شکسته و تصویری زخمی با سوغاتی از سگش بیل بوفالو منعکس شده است).

این تردید در سریال به شخصیت کلاریس نیز منتقل شده است و شاهد تزلزل شخصیت او هستیم. نکته ای که می توانست در اینجا به طور مثبت مورد استفاده قرار گیرد ، به نقطه ضعف سریال تبدیل می شود. کارگردان عملاً عملکرد گذشته این سریال را به اشتباه انداخته و فقط به زیبایی بصری توجه کرده است ، به طوری که معنای آن ، کلاریس ، که یقه خود را در گذشته گرفته بود و او را از ترس ، بی خوابی و گاهی توهم رنج می داد ، اکنون فقط پوسته های سطحی از گذشته در عمل ، او کار خود را بدون تأثیر دنبال می کند.

در نقطه عطف بعدی ، یک روزنامه نگار درهای سری را باز می کند که به دنبال افشای اطلاعاتی در مورد قربانیانی است که فرزندانشان در مشکل بودند ، اما این شخصیت نیز بدون استفاده و بدون مقدمه وارد و خارج می شود. قاتل اسیر که می خواست با صحنه سازی خودکشی خود را شبیه یک خودکشی کند ، توسط کلاریس دستگیر می شود و اینجاست که سریال کمیک به خود می آید و صحنه بازجویی و پایان این شخصیت را به خوبی به تصویر می کشد.

در همین حال ، کلاریس با سرپرست خود (پاول) دچار مشکل جدی می شود و نمی تواند او را در مورد نظریه قتل خود متقاعد کند. نزاع بین او و پاول تا حدودی خوب پیش می رود ، اما دلیل دقیق رویارویی پاول و بی اعتمادی او به کلاریس برای مخاطب مشخص نیست و بنابراین این نزاع نیز سطحی به نظر می رسد.

جزئیاتی از داستان

آنچه مخاطب را از ادامه سریال باز می دارد اتفاقاتی است که در قسمت دوم رخ می دهد. انتظار من این است که بیننده هزینه دقیق را بپردازد و علائم را ایجاد کند و آن را کشف کند تا به اسرار قتل برسد ، و به همین دلیل است که کلاریس به Wakeup اضافه شده است ، و انگیزه اصلی سریال و شخصیت آن این مورد است ، اما به نظر می رسد قسمت دوم وصله جداگانه ای از مجموعه باشد. توجه داشته باشید که با تمام توضیحاتی که ذکر کردیم ، مجموعه کلاریس در قسمت دوم به یک مورد و جریان حاشیه های بی اساس و بی دقتی می پردازد که تفسیر آنها غیر منطقی است.

سریال با ایجاد پیرنگ‌های فرعیِ نامرتبط منجر به عدم پیوستگی در روایت شده و مخاطب را دلسرد می‌کند

جدا از اینکه در قسمت دوم غافلگیر شدم ، فکر کردم شاید یک سری هستی شناسی باشد و در هر قسمت داستان و پرونده جداگانه ای را بیان کند ، اما وقتی پرونده مطرح شده در قسمت اول هنوز حل نشده است ، چگونه در قسمت دوم این مجموعه به موضوعات بی ربط می پردازد که نه گره ای از هیچ داستانی باز می کند و نه به شخصیت پردازی کمک می کند و نه گذشته ای را که از آن نکات و نشانه ها پیدا می کند هدف قرار می دهد. این دیگر یک نقطه ضعف نیست ، بلکه اساس سریال را زیر سوال می برد و پایه و اساس آن را از بین می برد.

در قسمت دوم ، ما شاهد درگیری افبیه با گروهی مسلح به نام دولت هستیم که رهبر آن به دلیل دلال گری و با اطلاعات بالا از کلاریس (با شانس بالا) دستگیر شده است ، پس چه؟ در واقع پاسخی برای این س thereال وجود ندارد ، زیرا تیم نویسنده عملاً با برخورد با حاشیه ها مخاطب را دلسرد می کند. متأسفانه این سریال تا انتها ادامه دارد و با حذف آن ، این سریال عملاً به یک فیلم تبدیل می شود ، به عنوان مثال ، مرگ پدر کلاریس در کودکی ، که می توانست ابعاد پنهان شخصیت کلاریس و تصمیمات او را روشن کند ، بی هدف نشان داده می شود. و مکرر .

این واقعیت که کلاریس به پلیس FI می پیوندد ریشه در دوران کودکی او دارد و پدرش یک افسر پلیس وظیفه شناس بود که در مبارزه با سارقان جان خود را از دست داد ، در این سریال کارکردی بی تاثیر دارد. شاید کلاریس می خواهد با پیوستن به پلیس راه پدر را دنبال کند و از جنایتکاران انتقام بگیرد. همانطور که دکتر هانیبال لکتر به کلاریس در سکوت بره ها گفت ، کلاریس در حال حل این پرونده است تا دختر سناتور آزاد شود زیرا فکر می کرد بلبل بره ها با رهایی انسان از مرگ پایان می یابد.

کابوس ها از ناخودآگاه کلاریس سرچشمه می گرفت ، بنابراین او سعی کرد با آزادی دختر سناتور به کابوس ها پایان دهد ، غافل از اینکه نه تنها او بلکه کاترین نیز دچار این مشکل شده بودند. برعکس فیلم سکوت بره ها که همه چیز را نشان می دهد (قانون اسلحه چخوف) ، علائم بدون هیچ دلیلی در سریال استفاده می شود و هیچ گونه کشف یا شهودی در مورد آن انجام نمی شود.

آشنایی با بازیگرانی که در این سریال بازی کرده اند

به عنوان مثال ، بوفالو پیله پروانه ای را بلند کرده و در دهان قربانیان خود می گذارد. بوفالو بل از پوست زنان برای خود لباس می دوزد. چرا او این کار رو میکنه؟ در مصاحبه ای با کلاریس ، دکتر لکتر به این س answerال پاسخ خوبی می دهد و توضیح می دهد که چرا او دارای اختلال شخصیت ضد اجتماعی است. دکتر لکتر می گوید بوفالو بل غمگین است. دلش برای چیزی که هر روز می بیند تنگ می شود و این موضوع او را آزار می دهد. او هر روز زنان را می بیند و پشیمان می شود که چرا زن نیست. بنابراین او آنها را می کشد و برای پوست لباس هایی برای خود می دوزد تا هویت زنانه بپوشد.

از دیگر نقاط ضعف سریال کلاریس ایجاد انگیزه‌ای بی‌اهمیت در پشت قتل‌های سریالیِ قاتل است

او با کشتن زنان انتقام نمی گیرد. او به دنبال هویتی است که نتوانسته به آن دست یابد. او می خواهد زن شود. بوفالو بیل پروانه پرورش می دهد زیرا پروانه از پیله بیرون می آید و به زیبایی می رسد. او احساس مشابهی با خودش و پروانه ها دارد ، به همین دلیل پیله پروانه ای را در دهان قربانیانش می گذارد. او از سرخوردگی و پشیمانی ، از یک خیاط قدرتمند به یک شخصیت ضد اجتماعی و یک قاتل زنجیره ای تبدیل می شود.

با این حال ، سریال کلاریس حتی انگیزه قاتل را در پشت موضوع بی اهمیت قرار می دهد. او را فرستاده است و اکنون ، به منظور پنهان کردن عوارض جانبی داروهای خود (ولگ) ، مأموریت دارد که آن زنان را بکشد.

نحوه رسیدن به جو هادلین نه بر اساس علت و معلول و علائم ، بلکه بر اساس تصادف و شهود کلاریس (هیپنوتیزم او در جلسات روانشناسی و عکس قاتل در مجله پاول) است که به دلیل ضعف این سریال در پرداخت هزینه آنتاگونیست آن است.

این واقعیت که قاتل مزدور جود خود (ولگ) را در بازداشتگاه AFI می کشد بسیار ساده است ، این که پاول و همسرش طلاق گرفته اند و هادلن به راحتی وکالت پاول را بر عهده می گیرد و او را تهدید می کند. وقتی کلاریس توسط پرستاری که تحت مراقبت هادلین است کشته می شود و هادلین کلاریس را نمی کشد و AFI به راحتی کلاریس و غیره را نجات می دهد ، همه سادگی همه پیچ و خم های سری کلاریس را نشان می دهند تا قاتل او و قاتل حتی دستکاری این پرونده توسط پاول و مشکلاتی که او و تیمش در FI با آن روبرو هستند طرح جداگانه ای از داستان است که با حذف آن بر خط اصلی داستان تأثیر نمی گذارد.

این مجموعه مملو از این داستان های فرعی بی ربط است که گره خط اصلی داستان را باز نمی کند ، مانند داستان دوست سیاه پوست کلاریس در FI و بحث جنبش سیاهان و ائتلاف ضد نژادپرستی.

نقاط ضعف سریال کلاریس

این مطلب ادامه دارد … .

نظرات کاربران

دیدگاه ها پس از بررسی منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

20 + 4 =