0

نقد فیلم I’m Thinking of Ending Things

نقد فیلم I'm Thinking of Ending Things

چارلی کافمن در فیلم “من به پایان چیزها فکر می کنم” ، فیلم جدید او ، ما را به روایتی غیرمعمول ، کابوس و معمایی دعوت می کند. جهانی غمگین از روابط ، گذر زمان ، حافظه و تغییر هویت انسان.

روح ، تا آنجا که چیزی تحت فرمان عقل را تصور می کند ، به همان اندازه تحت تأثیر قرار می گیرد ، خواه آن فکر متعلق به چیزی از حال باشد یا متعلق به گذشته یا آینده. ما هرگز ندیده ایم که کسی به مرز بین حال و آینده و آینده و گذشته بیندیشد. اگر این مرز یک نقطه باشد ، برای ما قابل درک نخواهد بود ، زیرا درک ما نه تنها به اندازه سرعت نور نیست ، بلکه بسیار کندتر از آن است. این به خودی خود بدان معنی است که آنچه می فهمیم همیشه مربوط به گذشته است.

مرز حقیقت و سوظن

ما به عنوان یک انسان ، حال را هرگز درک نکرده و نخواهیم کرد. شاید گذشته ، مانند آینده ، نامشخص باشد و فقط در قالب طیف وسیعی از امکانات وجود داشته باشد. بنابراین ، ممکن است هیچ گذشته و تاریخ منحصر به فردی در جهان وجود نداشته باشد. این مضامین متلاطم و پرسش های یونی ، این آشفتگی در زمان و تبادلات ذهنی و عینی بین توهم و واقعیت ، بین طبیعت و اندیشه ، این فقدان در مرز حقیقت و سوظن و تصویر دوباره ؛ همه جهان و جهان “چارلی کافمن” هستند. کافمن ، که در شخصی ترین و تجربی ترین کار خود ، بی پروا ، مانند نوشته های قبلی خود ، به روابط بین مردم با موضوع تنهایی و ناامیدی و اشتیاق و ورطه بین زمان و حافظه و یک سیری پیچیده و بی حد و مرز بین فضای خیال می پردازد.

و واقعیت من به پایان چیزها فکر می کنم مانند منشوری است که از هر زاویه به یک تصویر جدید نگاه می کند. تصویری غیر قابل تفسیر و غیر قابل تفسیر که با درگیر کردن ذهن و حواس از ذهن فرار می کند. فراری که باید چندین بار درک و دیده و تماشا کرد تا اینکه وارد جریان سیال ذهن کافمن شد. یک جریان و سفر عبوس ، سرد ، حساب شده ، نمادین ، ​​مرموز ، غمگین ، عجیب ، تأثیرگذار و خودآگاه که مخاطب را در هزارتوی هزارتوهای مبهم و دست نیافتنی وارد می کند.

رویکرد کافمن

کافمن قبلاً ، جدا از رویکرد غیرواقعی و متفاوتش در زمینه سازگاری ، آفتاب ابدی یک ذهن لکه بینی ، در Synecdoche ، نیویورک ، نیویورک ؛ که افراطی ترین و مجنون ترین تجربه فیلمنامه نویسی و اولین فیلم او به عنوان کارگردان است؛ با کمال تعجب مرز بین واقعیت و رویا را در مقابل چشمان بیننده از بین می برد. یک شکل قابل تکرار ، مانند ویروس ، که اساسی ترین عنصر ساختاری آن است و همه چیز را در اطراف خود سازمان می دهد.

 فیلم من به پایان دادن به اوضاع فکر می‌کنم

اما در مورد “من به پایان دادن به وضعیت فکر می کنم” می توان داستان زن جوانی را تعریف کرد که با دوست جدیدش به یک مزرعه دور افتاده از پدر و مادر پسر سفر کرده است. زن جوان “جسی باکلی” است که از 6 ماه قبل با مردی به نام جیک “جسی پلمنز” نامزد شده و حالا می خواهد به خانواده “جیک” سر بزند.

برای رسیدن به مزرعه از راه دور و مرموز والدین جیک ، او باید راهی طولانی و برفی را طی کند. اینجاست که او تصمیم می گیرد بهترین کار برای پایان دادن به رابطه اش با جیک باشد. قرار است زن جوان یک شب با پدر و مادر تونی کولته و دیوید تئولیس ملاقات کند و برگردد. آنها شام می خورند. اما پس از آن وضعیت عجیبی بوجود می آید. اتفاقات عجیبی رخ می دهد و دختر و پسر با ماشین به شهر برمی گردند. برف بدتر می شود. وضعیت ناخوشایندتر می شود و اتفاقات عجیب و غریب رخ می دهد.

فضای جذاب فیلم

واضح است که این فیلمی نیست که شامل پیچ و تاب بزرگی باشد که باید به هر قیمتی از آن محافظت شود. مسئله فقط یک معما نیست که با حل آن ، در وهله اول همه چیزهایی که باعث جذابیت آن شده است ، از دست می رود. از همان ابتدا مونولوگ ها و صدای درونی باکلی فضای عجیبی را در مکالمه دو چهره ایجاد می کند. گویی جیک صدای درون خود را می شنود اما اهمیتی ندارد ، اما همه چیز همانطور که در بالا تعریف کردیم نیست. “من درباره پایان دادن به چیزها فکر می کنم” از کافمن از کتاب آین رید اقتباس شده است. فیلم از همان ابتدا این سوالات را برای مخاطب ایجاد می کند: این زن کیست؟ “جیک” کیست؟ آن کارمند کی بود؟ شاید من باید از زبان خودش بنویسم.

فیلم جدید کافمن

این داستان “من به پایان دادن به وضعیت فکر می کنم” است. داستان افرادی که زندگی شما را کم و بیش تحت تأثیر قرار می دهند. آنها روزی در ذهن و ناخودآگاه شما بودند. انسان ابتدا تجسم می کند ، سپس به جهان فرمان می دهد و شخص را در ذهن خود خلق می کند. وای به روزی که این خیالات نوستالژی به عادتی تبدیل شود که دیگر نمی توان آن را تشخیص داد.

قلب و ذهن جیک

جیک یا کارمند همه اینها را در ذهن و قلب خود دارد و ما را به بررسی آن دعوت کرده است. در حقیقت ، جیك تصور می كند كه معشوقی ندارد كه روزی در جایی او را دیده باشد و راوی اصلی تخیلات ، جیك است و نه دختر جوانی. خاطراتی که جیک در ذهن خود دارد ، علی رغم اینکه یک رویاپرداز است ، یک عمر تحقیر آشکار را نشان می دهد که با آرزوی ناامیدانه ای برای بودن ، و همیشه پذیرفته شدن و تأیید شدن روبرو می شود.

پایان رابطه جیک

جیک حتی به پایان بخشیدن به رابطه خود با دختری که تصور می کند فکر می کند. بیست دقیقه اول فیلم بیشتر با افکار روایی در گفتگوی دختری ناشناس و جیک سپری می شود. اما چیزی غیر قابل توضیح است و گرچه شخصیت جسی باکلی عنوان فیلم را در ذهنش تکرار می کند ، اما در واقع این یک ترفند است که شما انگشت خود را روی شخصیت اصلی می گذارید و سرنوشت شخصیت را دنبال می کنید ، در حالی که در پایان شما خود را در کاوفمان گرفتار شده اید.

کافمن اقتباس شخصی تری از کتاب را به تصویر می کشد. نکته اصلی در رمان رید که به خوبی و به وضوح توسط کافمن منتقل نشده این است که زن جوان و جیک یک نفر هستند. در کتاب ، جیک در حال ساخت روایتی جایگزین است که نتوانسته است شماره تلفن خود را به دختر جوانی که در کافه به او توجه می کند ، بدهد. مسیر آنها هرگز واقعاً عبور نکرده است ، بنابراین جیک درباره آنچه در ذهن او می گذرد می نویسد. فیلم کافمن این مسئله را کمی مبهم تر نشان می دهد. در عوض ، با دادن سرنخ هایی به ما می خواهد این تغییر را تشخیص دهد. در اینجا برخی از این سرنخ های فیلم آورده شده است.

تغییر اسم و شخصیت دختر جوان

تغییر اسم و شخصیت دختر جوان

اولین چیزی که به ذهن خطور می کند تغییر نام و شخصیت دختر جوان است. ظاهرا شخصیت اصلی فیلم دختر جوانی به نام لوسی است که جسی باکلی آن را بازی می کند. در ابتدا ، جیک و دختر در طول راه مکالمه طولانی دارند. جاده به اندازه مکالمه آنها بی پایان به نظر می رسد. هر دو از جهاتی روشنفکر و روشنفکر به نظر می رسند ، اما از نظر رفتاری و شخصیتی بسیار متفاوت هستند.

جیک شعری از ویلیام وردزورث را می خواند و به او می گوید که وردزورث اشعار زیادی درباره یک دختر ایده آل به نام لوسی که همنام توست سروده است و ما در اینجا فکر می کنیم او لوسی است. اما با پیشرفت فیلم ، نام دختر نیز تغییر می کند یا در واقع ، جیک در تخیل خود دائماً نام دختر را تغییر می دهد. در بعضی صحنه ها لوسی به لوسیا تبدیل می شود و در بعضی دیگر به لوئیزا تبدیل می شود. لوئیزا نام پدر و مادر جیک به راوی / دختر است. ایوان نام قهرمان اصلی فیلمی است که جیک پیر (کارمند) در حال تماشای آن است.

تغییر شغل وی

حتی شغل و شغل وی نیز در حال تغییر است. علایق او تغییر می کند. لباس هایش یکی است. اینها در واقع توسط جیك در تخیل خود تغییر یافته و روایت می شود. لوسی متناوباً شاعر ، نقاش و فیزیکدان ، مهندس و دندانپزشک است. حتی اگر توسط راوی / لوسی به ما گفته شود ، او واقعی نیست. او وجود ندارد و دختر و جیک یک نفر هستند. ما در طول فیلم این را به روش های مختلف می بینیم.

علاوه بر نام او (لوسی ، لوئیزا ، لوسیا ، ایوان و …) شخصیت جیک نیز با او تغییر می کند. جیک ابتدا در مورد موضوع دندانپزشکی بحث می کند. او بعداً در مورد تئوری فیلم بحث می کند. او ادعا می کند که فقط چند اجرای موسیقی را می داند ، سپس پشت سر هم نامه های بزرگ و مبهم را بر زبان می آورد. این دختر / جیک حتی شعری را که می گوید برای خودش سروده است می داند. شعری که در آن سرنوشت کل شخصیت را می بینیم ، شعری خشن و دردناک که او را به شدت آزار می دهد ، اما بعد می فهمیم که حتی شعر از آن خودش نیست.

لوسی هنرمند

لوسی هنگام ورود به خانه خود را بعنوان یک هنرمند معرفی می کند. هنری که او به والدین جیک نشان می دهد در واقع هنر نقاشی است که جیک عاشق آن است و نقاشی ها در زیرزمین جیک و تلفن همراه لوسی است. در حقیقت ، نقاشی های لوسی همان نقاشی های جیک در زیرزمین است. او یک شاعر است ، اما این شعر فقط یک شعر در یک کتاب در اتاق جیک است. راوی / دختر نسخه ایده آل آنچه جیک فکر می کند است. ممکن است دختری باشد که یک بار در یک بار دیدار کرده است. حتی داستان آشنایی آنها نیز تغییر می کند.

در یک مسابقه و اینکه چقدر جیک جذاب و باهوش به نظر می رسد آنها را بشناسید. چرا نام تیم او ابروهای برژنف است و چگونه او توضیح داد که برژنف کیست. در حقیقت ، او یک دوست دختر باهوش می خواست ، اما می خواهد کسی اعتراف کند که از او باهوش تر است. حتی اگر جیک نسخه ایده آل خود از زنی را که نمی شناسد تصور می کند ، جیک هنوز هم می تواند رابطه سرد و شکسته خود را پیش بینی کند.

جیک جذاب و باهوش

دختر فمنیست

دختر ایده آل او گاهی فمینیست است و با جیک بحث می کند. تصور کنید در حال تصور یک شخصیت داستانی برای عزیز خود هستید و با آن شخصیت مخالف هستید. مانند وقتی که در ماشین هستید ، جیک در مورد idina Menzel- عزیزم بیرون از آن سرد می کند ، اما در مورد دیدگاه زنانه لوسی در مورد متن ترانه بحث می شود. رابطه بین دو نفر همیشه تا انتها خوب نیست و خوشبختی رابطه حتی در تصورات خیالی ما همیشه مستمر نیست.

کافمن به خوبی خاطر نشان می کند که هرچه لحظه را بیشتر به عنوان یک امر مسلم فرض کنید و آن را بپذیرید ، از درد و رنج بیشتری برخوردار خواهید شد و بالعکس مانند جیک حتی از رویاپردازی نیز رنج خواهید برد. گاهی ذهن نمی خواهد لحظه فعلی را بپذیرد. زیرا اکنون لحظه بی انتها تهدیدی برای ذهن است. ذهن به گذشته و آینده گره خورده است. اگر او از گذشته و آینده بیفتد ، می میرد. ذهن و زمان هرگز از هم جدا نمی شوند. به نظر می رسد جیک حالا که پیر شده و گذشته را تصور می کند در دنیای هپروت سرگردان است. وقتی با گذشت زمان ناامید شد با خودش صحبت می کند.

دختر جوان مظهر جیک

لوسی کیست؟

واقعاً دختر جوان / لوسی کیست؟ در حالی که او جزئی جدایی ناپذیر از داستان است ، اما تمام اطلاعاتی که مخاطب دریافت می کند اصلاً مربوط به او نیست. لحظاتی وجود دارد که او هویت واقعی خود را فاش می کند ، اما گذرا هستند و هرگز کاملاً آشکار نمی شوند. در حقیقت ، دختر جوان تجسم جیک است ، که می تواند برای او غریبه باشد. اگر او با او صحبت کرد و شماره او را جویا شد. نام او تغییر می کند زیرا او هرگز نام واقعی خود را نمی دانست.

بنابراین ، تمام ویژگی های او صرفاً پیش بینی جیک از این است که می خواهد کی باشد. همه چیز در ذهن جیک اتفاق می افتد. بنابراین ، تأیید والدین وی از لوسی / لوسیا / لوئیزا / ایوان کاملاً بر اساس امید او است که او می تواند شریکی را پیدا کند که بتواند او را دوست داشته و عضوی از خانواده اش باشد. دلیل اینکه او در مورد پایان دادن به همه چیز بحث می کند به دلیل ناتوانی جیک در دیدن خود به عنوان شخصی است که می خواهد با او زندگی کند ، اما این نیز نشان دهنده وضعیت روحی فعلی او است. این چیزی است که او همیشه بوده است ، به همین دلیل جیک هویت او را نشان می دهد و زندگی درونی او را جستجو می کند.

حس شخصیت ها در این فیلم

فیلم 4: 3 (مربع) به وابستگی و خفگی کمک زیادی می کند و نمای و زوایای دوربین کاملاً حس شخصیت را بیان می کند. در طول صحنه های شام بین زن جوان ، جیک ، و پدر و مادرش ، لوسی / لوئیزا / لوسیا / ایوان یک تماس تلفنی از او دریافت می کند. در یک مثال کوتاه ، شنونده یکی از پیام های صوتی را که ظاهراً پخش کرده می شنود. در واقع این افکار فعلی جیک در مورد پایان دادن به زندگی اش است که منجر به این خیال پردازی می شود. “فقط یک سوال برای حل وجود دارد ، من می ترسم که کمی دیوانه باشم.” من شفاف نیستم. “تقریباً هر بار ، پیام های صوتی به همان شیوه شروع و پایان می یابند.

جیک می داند که باید به سوالات زن جوان پاسخ دهد آگاهی او از ناتوانی در تفکر به وضوح وضعیت ضعف او را مشخص می کند ، و کافمن با رشد تخیل خود در فیلم ، این مسئله را پیش می برد فضا. هرچه داستان بیشتر شود ، گیج کننده تر می شود. شخصیت ها تغییر می کنند و جیک به طور فزاینده ای به پایان دادن به زندگی نزدیکتر می شود. این تماس ها از سر جیک جدا می شود و در برآورد خواسته های او قطع می شود ، زیرا او نمی تواند از آنچه که هست فرار کند و در حقیقت به این فکر می کند که چه کاری باید انجام دهد.

خانه ای خالی با صدای راوی

پایان دادن به زندگی

فیلم با عکس هایی از خانه ای خالی با صدای راوی / لوسی که می گوید: “من به پایان دادن به وضعیت فکر می کنم” آغاز می شود. از طریق صدای جسی باکلی می دانیم که او در فکر جدایی با جیک است اما در ساعت دوم فیلم مشخص است که جیک یا بهتر بگوییم جیک پیرمرد که استخدام و مراقبت شده است ، به فکر پایان دادن به زندگی در صحنه اول ، کارمند را می بینیم که از پنجره خانه اش خیره شده است. کارمند / جیک پیر به نظر می رسد تقریباً یک سوم آخر فیلم هیچ ارتباطی با زوج جوان و داستان فیلم ندارد اما در واقع کارمند در صحنه اول فیلم حضور دارد.

لحظات / بریدگی های کوتاهی در طول فیلم وجود دارد که خدمتکار سالن ها را به تنهایی تمیز می کند ، با نگاهی اجمالی به دانشجویان که در راهروها (تئاتر موزیکال اوکلاهما) یک نمایش موزیکال می رقصند. این نمایش که توسط یک کارمند / جیک پیر در مدرسه دیده می شود و توسط جیک جوان در ماشین (اوکلاهما) نامگذاری شده است ، نشان می دهد که این دو شخصیت یکی هستند.

در پایان ، ما واقعاً درک می کنیم که او و جیک یک نفر هستند و راوی / لوسی فقط یک تصویر سورئال و یک خیال است. نکات و نکاتی که در فیلم به کار رفته همه در دستیابی به تخیل آنچه در ذهن جیک اتفاق می افتد ، عملکردی دارند ، مانند دمپایی هایی که هم جیک و هم کارمند می پوشند ، که شبیه هم هستند ، یا لباس کار کارمند ، که همان ماشین لباسشویی زیرزمین جیک.

پدر مادر جیک

پدر و مادر جیک واقعی هستند ، اما آنها نیز مرده اند. با این منطق ، این فیلم آخرین رویای جیک در حال حاضر است. در سکانس شام طولانی ، می بینیم که جیک از مادرش مراقبت می کند در حالی که مادرش بیمار می شود و سرانجام می میرد. صندلی که مادرش استفاده می کند در آپارتمانی است که شاهد خدمتکار / جیک پیر هستیم و این عکس های اولیه خانه ای را نشان می دهد که خالی است و مرگ والدین جیک و تنهایی او را نشان می دهد. ظاهراً یکی از تفاوت های جوانی و پیری در این است که وقتی جوان هستیم آینده های مختلفی را برای خود ابداع می کنیم و وقتی پیر می شویم گذشته های مختلفی برای دیگران داریم.

 بسیاری از فیلم های چارلی کافمن با ساختار بازی می کنند و در ساختار و قوانین ژانر نمی گنجند. در “من به پایان دادن به وضعیت فکر می کنم” یک فیلم در فیلمی به کارگردانی رابرت زامکیس (کارگردان مشهور فارست گامپ ، خارج از کشور و آینده) وجود دارد. او از یک کمدی عاشقانه ساختگی از زامکیس به نام OrderUp فرار می کند! بازدید. کافمن مثل همیشه ارادت خود را به نشانه های فرهنگ عامه ابراز داشته است. نکته جالب در مورد این علامت این است که این فیلم داستانی در تلویزیون ، در پس زمینه ، در ذهن شخصیت و سرانجام در درون خود فیلم در حال اجرا است.

اکنون لحظه‌ای است که آینده در گذشته سقوط می‌کند، تمام مقصود سفر، لمس دوباره اکنونی است که حالا به گذشته پیوسته

ساخت شخصیت درمانده و تنها

کافمن دنیایی بصری غم انگیز و ناامیدکننده از شخصیت های درمانده و تنها خلق می کند. کابوس ترسناک او در مورد روابط انسانی و ارزش روابط است ، که انسان فقط وقتی ارزش آنها را درک می کند که همه چیز از هم بپاشد. وی با ارجاعات مختلف ادبی و سینمایی ، جوهر هویت انسان را بررسی می کند. زندگی ، حتی در دنیای خیالی جیک تالم و مالالا ، آنقدر سخت و پیچیده است که حتی کمال مصنوعی مورد نظر او نیز از آسیب و آسیب جبران ناپذیری رنج می برد ، که نتیجه آن انتزاع و انزوای پوچ است. نتیجه این می شود که حتی دختر محبوبش دائماً به فکر پایان رابطه خود است.

ما در ازای او هستیم که امیدها و آرزوهایش ناامیدی است. کافمن چیزهای زیادی را به سمت مخاطب عادی می اندازد تا بفهمد و بفهمد که آفت این گزاره ابهام بیش از حد برای بیننده است. ما انسان ها روایت های دروغین ، ساختگی ، مشتق شده و غیرواقعی را ارائه می دهیم تا ما را از آنچه واقعی ، اصلی و واقعی است منحرف کنیم. در برابر خاطرات مبهم در کف ضخیم و آلکن ، آمیخته با لایه نازکی از روحیه ، جستجوی حقیقت در نهایت چیزی جز سردرگمی و سرخوردگی نیست.

در تنبلی اندیشه مدرن و انتزاعی بشر ، یافتن موقعیت ها و هویت هایی که ما پشت سر گذاشته ایم و چیزهایی که می خوانیم ، تجربیاتی که دیده ایم و تصاویری که تماشا کرده ایم اکنون دشوار است و متمرکز بر اراده انسان است. دنیای سرد و بی رحمانه کافمن منجر به درامی در مورد عشق ، زندگی و از دست دادن شده است.

بستنی Tusley-Town

بستنی فروشی

نکته بعدی سکانس بستنی فروشی در راه بازگشت است. در طی صحنه هایی که زندگی آرام و مالیخولیایی کارمند را به تصویر می کشد ، مخاطب دانش آموزان مختلفی را در دبیرستان می بیند. آنها به سرعت از سالن های مدرسه عبور می کنند اما بینندگان تیزبین ممکن است متوجه شده باشند که سه نفر از آنها در بستنی فروشی Tusley-Town جایی که لوسی و جیک متوقف می شوند نیز پیشخدمت بودند.

یکی از دختران به لوسی هشدار می دهد و به لوسی می گوید (دیگر نیازی به ادامه کار نیست) و به طرز عجیبی این پیام برای او نیست ، بلکه برای جیک است. هشدار به جیک این است که در خیالات و تصورات خود مبنی بر اینکه شما پایان کار نیستید ، بیش از این پیش بروید. سرانجام ، شخصیت ها به طور مداوم در فیلم ذکر می شوند. در اوایل فیلم ، در حالی که رانندگی طولانی و برفی به خانه پدر و مادر جیک می رفت ، لوسی در این مرحله شاعر است.

جیک از او می خواهد شعرش را بخواند. او شعری طولانی و تلخ می خواند که بیانگر سرنوشت و بخت او است و در پایان شعر مستقیماً به دوربین / مخاطب خیره می شود. به نظر می رسد این شکستن دیوار چهارم (نگاه لوسی به دوربین) نشانه شناخت لوسی از مخاطب است ، اما در واقع واقعیت عمیق تری در مورد داستان تصدیق می کند. علاوه بر این ، شعری که می خواند حتی از او نیست. “تهاجم به روزهای یکسان” که او به آن اشاره می کند در واقع متعلق به شعری از اوا HD است. از مجموعه Rotten Perfect Mouth.

ورود لوسی و جیک به خانه والدینش

رفتن به خانه پدر و مادر

ورود لوسی و جیک به خانه والدینشان وحشت عجیبی را در بینندگان ایجاد می کند. از یک خوک مرده که کرم هایش را خورده و فقط لاشه باقی مانده است ، تا زیرزمین که محل چنگ زدن ، خراش و چسب است و جیک ورود آنها را ممنوع می کند. اما اضطراب واقعی و ترس واقعی از میز شام با حضور والدین جیک شروع می شود. به نظر می رسد که جیک همیشه باهوش تر از بقیه بچه ها بوده است و هرگز وقت نکرده است که با دوستان یا کسی در کنار هم باشد.

او زندگی خود را به تنهایی در اتاق خود و در محاصره افراد برجسته در زمینه های داستان سرایی ، شعر ، فلسفه و فراتر از آن سپری کرده است. او در جهانی زندگی می کند که برتری او به دروغ تصدیق می شود زیرا هرگز از او سوال نشده است. در اینجا ، جیک / کارمند پیر با پریشانی ذهنی که از خود نشان می دهد خاطرات یک زندگی دردناک را به یاد می آورد. او حتی رابطه خوبی و صمیمی با والدین حاشیه نشین خود ندارد و رابطه پیچیده ای با آنها دارد و آرزو می کند بتواند باعث افتخار آنها شود.

تقریباً همه فیلم های کافمن به مبارزات درونی روان انسان در زمان می پردازند

صحنه وحشتناک و مرموز

تغییر لحن فیلم به صحنه وحشتناک و مرموز میز شام به خوبی نشان دهنده هنر میزانسن این کارگردان است که چگونه می تواند نقش پدر و مادر جیک (تونی کولته و دیوید تئولیس) را بازی کند و این خنده ها و صحبت های عجیب و غریب با بازی و غریب ، حس ترس و وسواس را جدا از سوالات و معماها در روح مخاطب القا کنید. بازی بی نظیر تونی کلت در تقلید صورت و بیان کلماتی که ما قبلاً از نقش او در Little Miss Sunshine می دانیم و همچنین بازی فوق العاده دیوید تیولیس که در برهنه ماند ، جدا از بازیگری که مدیون بازی کافمن در جزئیات شخصیت بود. هستند.

در بحث های دور میز شام ، کافمن حتی به این واقعیت اشاره می کند که به نظر نمی رسد جیک می تواند رابطه متعادل با جنس مخالف داشته باشد. هر وقت مادرش ، یا حتی لوسی سعی می کند او را لمس یا نوازش کند ، سرش را به عقب و صورت چند وجهی اش را هل می دهد. بعد از این سکانس ، وقتی پدر و مادر جیک ناپدید می شوند و لوسی آنها را به طبقه بالای اتاق کودکی جیک تعقیب می کند ، فیلم در مرزهای عجیب سورئال پیش می رود. پدر جیک خود را پیرمردی با موهای سفید معرفی می کند.

آگاهی ببننده

در صحنه بعدی ، او جوان است و موهایش سیاه است. مادر جیک از میانسالی تا جوانی و سپس یک شب در سنین پیری و روی تخت مرگ به تصویر کشیده می شود. آنها در سنین مختلف شروع به تغییر می کنند و باعث می شود بیننده آگاه باشد که آنچه نشان داده می شود واقعی نیست. طبقه فوقانی نشان دهنده آینده و پیری و طبقه اول نمایانگر حال و جوانی است. تقریباً همه فیلم های کافمن به مبارزات درونی روان انسان در زمان می پردازند. ورود به طبقات مختلف خانه را می توان تمثیلی و استعاره از ضمیرهای هوشیار ، ناخودآگاه و ناخودآگاه جیک دانست.

در اینجا بیننده به رویایی بودن داستان فیلم پی می برد ، خصوصاً اینکه جیک قبلاً گفته بود ورود به زیرزمین نماد و نشانه ورود به ناخودآگاه است (محل ناامیدی ها). ساختار رویایی و زمان شکنی در اینجا شباهت کمی به “جاده Malleland” دیوید لینچ دارد و تمثیل های روانشناختی آن ، از جمله استفاده از کف خانه برای نشان دادن لایه های ذهن ، تحت تأثیر “جزیره شاتر” اسکورسیزی است.

لوسی سرگردان

وقتی لوسی به اتاق پسرانه جیک در طبقه بالا سرگردان می شود ، اتاق خود را پر از کتاب و دی وی دی های فیزیک ، شعر ، فلسفه ، فیلم و غیره می یابد. یکی از کتابهای موجود در قفسه به وضوح مجموعه مقالاتی است که توسط منتقد مشهور سینما پالین کیل جمع آوری شده است. با این حال ، این فقط ادای احترام سریع به زندگی و حرفه او نیست. اشاره به این منتقد و انتقاد وی از “زن تحت تأثیر” جان کاساوتس در مسیر بازگشت به اتومبیل موضوع بحث بین جیک / لوسی و خودش است. آنچه آنها / آنها درباره این فیلم می گویند گفتگوی کلمه به کلمه انتقادی است که پالین کیل درباره فیلم نوشت.

کاوش ذهن جیک

جیک در واقع آنچه را که خوانده و پسندیده است به اشتراک می گذارد و از آن تصور می کند. جیک نوعی کاوش درونی و سفر خودشناسی را آغاز می کند که فهمیده در روابط با دیگران دردناک است و قلب آن ترس از پایان دادن به همه چیز است. هرچه فیلم نامیده می شود پایان دهید.

شاید معنای سطحی عبارت “من در حال پایان دادن به وضعیت هستم” پایان دادن به همه چیز است ، اما در اینجا همه چیز در واقع خود و خود (خودکشی) است. این نتیجه دلخراش یک توضیح ساده برای یک فیلم بدون عارضه ارائه می دهد ، اما اهمیت آن نحوه درک جیک از خودش ، روابطش و وحشت وجودی ای را که جیک در سرتاسر آن تجربه می کند ، نشان می دهد. از طرف دیگر ، دختر / لوسی همان چیزی است که جیک می خواهد تنها باشد. خودت رو کامل کن او نشان دهنده نیاز خود به عشق ورزیدن و داشتن شخصی برای خود تا پایان است.

حتی اگر او فقط محصول تصوراتش باشد ، که نتیجه پشیمانی های خرد کننده اوست. با توجه به واقعیت و همچنین افکار موجود در ذهن او ، چرا او به فکر پایان دادن به همه چیز است؟ این نشان دهنده پایین بودن ارزش جیک است. او خود را دوست نداشتنی و نامطلوب می داند.

تحسین مادر جیک

تقریباً در هر مکالمه ای که مادرش تحسین می کند ، انزجار نشان می دهد ، صدای خود را بلند می کند یا با عصبانیت به کلمات و عبارات پاسخ می دهد. او حتی خود را لایق زندگی موردعلاقه خود در خواب نمی داند. همه اینها در پیشرفت او به سمت پایان به اوج خود می رسد. تصمیم او در مورد پایان دادن یا خاموش کردن همه چیز. با توجه به اینکه بیشتر داستان فیلم در ذهن جیک اتفاق می افتد ، تفکیک واقعیت از داستان بسیار دشوار است. اما ، اگر با دقت به آن نگاه کنید ، متوجه می شوید که نشانه های حقیقت در میانه داستان مدفون شده اند.

در قسمت سوم و آخر فیلم ، جیک دوست دختر خود را به دبیرستان محل تحصیل خود می برد و اکنون به عنوان سرایدار / کارمند کار می کند. لوسی در آنجا با خدمتکار / جیک پیر دیدار و گفتگو می کند. او به او می گوید در شب ملاقات با جیک چه اتفاقی افتاده است. لوسی فاش می کند که اولین باری که جیک با او ملاقات کرده ، بی وقفه فقط به او خیره شده است و آنها هرگز صحبت نکرده اند.

ظاهر و شغل جیک

این ناسازگاری های فراوان در نام ، ظاهر و حتی شغل او را توجیه می کند ، زیرا در واقع جیک هرگز با او صحبت نکرده و یا حتی نام او را نمی دانسته است. این توضیح می دهد که چرا ، اگرچه صدای لوسی در روایت است ، اما در واقع از ذهن جیک بیرون می آید. جیک سعی می کند نسخه های مختلف دختری را که یک شب در بار دیده است تصور کند. جیک همچنین نسخه های مختلفی از آنچه ممکن بود اتفاق بیفتد را تصور می کرد اگر کارهای دیگری را انجام می داد. در حقیقت ، جیک هرگز از خانه پدر و مادرش خارج نشده بود ، او پیر شدن و مرگ آنها را دیده بود. او اکنون زندگی خود را گذرانده و تنها در همان خانه قدیمی پیر شد.

 دریافت جایزه نوبل به سبک فیلم یک ذهن زیبا

جیک تنها

جیک مردی بود که در زندگی خود هرگز زن و فرزندی نداشته است. او حتی به سختی زندگی کرده بود چه برسد به این که بتواند امرار معاش کند. سناریوهای مختلف خیالات جیک با رفتارهای مختلف در موقعیت های مختلف (تعداد لیوان بستنی در سطل مدرسه) با تغییر نام و ویژگی هایی مانند نحوه درمان و میزان تفاهم و پای دختران که تغییر کرده اند تغییر می کند. در این سالها در ذهن پیرمرد بود. و آنها در افکار او منعکس می شوند (از شخصیت های کارتون کودکی گرفته تا دختر بی دست و پا دبیرستان ، حتی ظاهر دختر رویایی او ، بازیگر سریال تلویزیونی که در همان روز تماشا کرد).

پیرمرد سپس خیالات خود را با تخیل سخنرانی برنده جایزه نوبل در سبک فیلم ذهن زیبا به پایان می برد و به شیوه خود رویای جوان رقصنده بودن را از بین می برد. در سکانس باله مدرسه در مدرسه ، نسخه های ایده آل جیک و لوسی در راهروهای مدرسه می رقصند. در این رقص ، آنها به زندگی ایده آلی که جیک می خواست ، زندگی شاد و عاشقانه می رقصند و ازدواج می کنند. اما یک نسخه خیالی از کارمند قدیمی / جیک به رقص می پیوندد و در نهایت جیک ایده آل را می کشد.

ذهن افسرده

تلخی ذهن افسرده جیک به گونه ای است که گویی تحقق این تصورات نادرست تفاوتی در سرنوشت او ایجاد نکرده و در پایان او مانند یک خوک زنده مزرعه کرم تنهایی و آرزو را می بلعد. یک کارمند ناامید و افسرده در خارج از مدرسه در ماشین خود گریه می کند.

یک خوک در حال حرکت که از مرداب ها می پرد ، کارگر برهنه را به مدرسه بازمی گرداند تا آخرین کار خود را انجام دهد. البته ، خوک داستان خوک های مزرعه را در ابتدای فیلم روایت می کند که توسط کرم ها از داخل بلعیده شدند ، شاید به این دلیل که جیک احساس می کند افسردگی اش در درون خود بلعیده است. خوک راهنمای معنوی جیک است و به او می گوید وقتی مرد چیزی را بپذیرد ، مرگ خیلی بد نیست. وی پس از راهنمایی خوک سرایدار به خانه ، وداع نهایی خود را به عنوان یک جک قدیمی جعلی تصور می کند.

آهنگی به نام «اتاق تنهایی

دریافت جایزه

او برای دریافت جایزه دستاورد زندگی در حضور تماشاگران که مادر جعلی و لوسی او هستند ، روی صحنه است. در همان سخنرانی ، جیک آهنگی را به نام “اتاق تنها” می خواند که در تئاتر اوکلاهما خوانده شد. در این نمایش او روی چاقوی خودش می افتد و به طور اتفاقی خودش را می کشد. این نوحه ای است برای زندگی نکردن او. سکانس پایانی با گریم مرده ، انتخاب فضای نمایشی تئاتر برای تنظیم مانیفست مشخص شده است ، تحول کیفی و کمی زندگی بشر ، که مخاطب را ملزم به امید به زندگی پس از مرگ می کند.

مردی که نه تنها در درک این رمز و راز بزرگ یک چالش بزرگ دارد ، بلکه در مواجهه با زمان نیز آلکن است. زمان مردم را دگرگون می کند اما تصویری که از آن داریم را حفظ می کند. هیچ چیز دردناکتر از این تناقض بین تغییر شکل افراد و ثبات حافظه وجود ندارد.

برچسب‌ها:,

نظرات کاربران

دیدگاه ها پس از بررسی منتشر خواهند شد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده + شانزده =